:: Forbidden Notebook :: دفترچه ممنوع ::
دفترچه ممنوع




Thursday, May 25, 2006

٭
یه مطلب تکراری .
تا حالا شده که به پیغام های جالب روی پیغام گیر تلفن برخورد کنین؟ مطلب زیر رو از یه ای میل براتون خلاصه میکنم . جالبه .
یه آقائی به دوستش که شاعر بوده میگه یه شعر قشنگ واسه پیغام گیر تلفن برام بگو . جناب شاعر هم میفرمایند :
شرمنده از آنم که نباشم به سرایم
تا با تو سلامی و علیکی بنمایم
گر لطف کنی نمره و پیغام گذاری
پاسخ دهم ای دوست به محضی که بیایم
حالا تصور کنین اگه در زمان شعرای قدیم هم Answering Machine بود چه چیزائی باید میشنیدیم؟
منزل حافظ
رفته ام بیرون من از کاشانه خود غم مخور
تا مگر بینم رخ جانانه خود غم مخور
بشنوی پاسخ ز حافظ گر که بگذاری پیام
آن زمان کو بازگردد خانه خود ، غم مخور
منزل سعدی
از آوای دل انگیز تو مستم
نباشم منزل و شرمنده استم
به پیغام تو خواهم گفت پاسخ
فلک گر فرصتی دادی به دستم
منزل خیام
این چرخ فلک عمر مرا داد به باد
ممنون توام که کرده ای از ما یاد
رفتم سر کوچه منزل کوزه فروش
آیم چو به خانه ، پاسخت خواهم داد
منزل فردوسی
نمی باشم امروز اندر سرای
که رسم ادب را بیارم به جای
به پیغامت ای دوست گویم جواب
چو فردا برآید بلند آفتاب
منزل مولانا
بهر سماع از خانه ام ، رفتم برون رقصان شوم
شوری برانگیزم به پا ، خندان شوم ، شادان شوم
برگو به من پیغام خود ، هم نمره و هم نام خود
فردا تو را پاسخ دهم ، جان تو را قربان شوم
منزل منوچهری دامغانی
از شرم به رنگ باده باشد رویم
در خانه نباشم که سلامی گویم
بگذاری اگر پیام ، پاسخ دهمت
زان پیش که همچو برف گردد مویم
منزل باباطاهر
تلیفون کرده ای جانم فدایت
الهی مو به قربون صدایت
چو از صحرا بیایم ، نازنینم
فرستم پاسخی از دل برایت





|



Saturday, May 20, 2006




Wednesday, May 17, 2006

٭
فصل پرواز پرستوهای نور
می بره ما رو به اون روزهای دور
ميباريد از آسمون پولك و ياس
فكر ميكرديم همه دنيا مال ماست
خوش نشستی به دل منتظرم
گفتی پا به پام ميای هرجا برم
ولی تو نشستی توی نيمه راه
نگو به عقوبت كدوم گناه
دل به دريا زدی اما بی هوا
زير و رو شد همه چی با يه خطا
سرنوشت و ديگه سرزنش نكن
حالا كه شدی گرفتار بلا
گله كم كن پرشكسته كه نمرده شوق پرواز
آسمون نرفته از ياد ، با دو بال من كن آغاز
قانون زندگی اينه ، با كسی شوخی نداره
كمر همت و بستی حالا يا علی دوباره
ابر غفلت پر رگبار غمه
هنوزم قصه سيب و آدمه
واسه جبران شكستن يه دل
قد كهكشون پشيمونی کمه
راه نداره به دل من هر كسی
نشو تسليم غم دلواپسی
توی جاده های عبرت پا بذار
بيا با من تا به دريا برسی





|



Sunday, May 14, 2006

٭
مامان اینا امروز اومدن . خیلی دلم براشون تنگ شده بود . 10 روز نبودن و تنها بودم .
تنهائی گاهی لازمه . بد نیست . ولی زیادیش دیگه اذیت میکنه . طفلی بابا حسابی سرما خوردن و حالشون خوب نیست .
البته میدونم واسه چی اومدن وگرنه بدشون نمیومد بیشتر پیش جغل خان باشن و بابا هم حالشون بهتر بشه . طوری خودشونو رسوندن که واسه روز تولدم اینجا باشن . تولدم کیه؟ فردا دیگه . 25 اردیبهشت :)
بابا و مامان گل و نازنینم ، دوستتون دارم به اندازه بزرگی و وسعت قلبهای مهربونتون .





|



Thursday, May 11, 2006

٭
تنهائیم را با تو قسمت میکنم ، سهم کمی نیست
گسترده تر از عالم تنهائی من ، عالمی نیست
غم آنقدر دارم که میخواهم تمام فصلها را
بر سفره رنگین خود بنشانمت ، بنشین ، غمی نیست
حوّای من بر من مگیر این خودستائی را که بی شک
تنهاتر از من در زمین و آسمانت ، آدمی نیست
آئینه ام را بر دهان تک تک یاران گرفتم
تا روشنم شد در میان مردگانم ، همدمی نیست
همواره چون من نه ، فقط یک لحظه خوب من بیندیش
لبریزی از گفتن ولی در هیچ سویت محرمی نیست
من قصد نفی بازی گل را و باران را ندارم
شاید برای من که همزاد کویرم ، شبنمی نیست
شاید به زخم من که میپوشم ز چشم شهر آنرا
در دستهای بی نهایت مهربانش مرحمی نیست
شاید و یا شاید هزاران شاید دیگر اگر چه
اینک به گوش انتظارم جز صدای مبهمی نیست
محمد علی بهمنی





|



Sunday, May 07, 2006




Saturday, May 06, 2006

٭
بابا و مامان رفتن مسافرت و دوباره چند روز باید تنها سر کنم . تولد جغله شیطونک بود و نمیشد که نباشن . منهم که طبق معمول همیشه ، بهم مرخصی ندادن . دیروزکه تنها شدم ، از سر بیکاری نشستم به فیلم دیدن . من اگه خودم تنها توی خونه باشم فقط PMC رو نگاه میکنم ولی دیروز برحسب تصادف کانالهای Multivision رو چک میکردم ، دیدم یکیشون یه فیلم جالب داره که تا آخر دیدم و خیلی خیلی هم خوشم اومد . خوبیش این بود که یکبار عصر دیدم ، یه بار هم دوباره شب تکرارش کرد .
بعد از مدتها که فقط فیلمهای اکشن و بزن و بزن رو بخاطر بابا تحمل میکردم یا اینکه اصلاً نمیدیدم ، این یکی خیلی چسبید . یه فیلم رومانتیک و لطیف به اسم First Daughter که داستان زندگی دختر رئیس جمهور آمریکا ( البته رئیس جمهور خیالی ) بود با بازی قشنگ Katie Holmes و Marc Blucas . خلاصه با دوبار دیدن فیلم کلی ذوق مرگ شدم .





|



Wednesday, May 03, 2006

٭
من ؟ غرور ؟ خدا اونروزو نیاره که من مغرور بشم بخصوص اینکه این احساس غرور از تعریف دیگران باشه .
اگه نمی نویسم یکی از علتهاش شاید بیحوصلگی باشه . دیگه اینکه نمیخوام چیزی بنویسم که خواننده وبلاگم از خوندنش احساس ناراحتی کنه .
راستش یه زمانی احساس میکردم قدمهام خیلی مطمئنه و زیر پام حسابی محکمه ولی درحال حاضر اون احساس رو ندارم . با هر قدم فکر میکنم حالاست که زیر پام خالی بشه و توی یه سیاهچال بی انتها سقوط کنم .
میترسم ولی نمیدونم از چی یا از کی یا حتی چرا؟ خداروشکر میکنم که توی زندگی هم کمبود و ناراحتی ندارم . خونواده خوب ، کار خوب و از همه مهمتر سلامتی ولی مدتیه این ترس همراهم شده . حتی نمیدونم از کجا پیداش شده .
میدونین . یه بار یکی بهم گفت با اینکه دریائی ، حرفهات بوی کویر میده . انگار فقط بلدی غمنامه بنویسی . نمیخوام این موضوع تکرار بشه . سعی میکنم کمتر بنویسم ولی بنویسم .
اینهارو برای تو دوست عزیز نوشتم و خیلی دیگه از دوستان که کم کاری من براشون سئوال شده .
پس منو تا روزی که دوباره بتونم مثل روزهای پیش بنویسم تحملم کنین . میشه ؟





|



Monday, May 01, 2006

٭
همه دنیا دارن از کتاب کد داوینچی نوشته دن براون و فیلمی که بر اساس کتاب ساخته شده حرف میزنن و درموردش بحث میکنن ولی من سه ماهه کتابشو خریدم و فقط 20 صفحه شو خوندم و همینطور گذاشتم روی میزم تا ببینم کی میتونم بقیه شو بخونم . از من که یه وقتهائی در روز 2 تا کتاب میخوندم و معروف شده بودم به کرم کتاب خیلی بعیده . دیگه بیحوصلگی هم حدی داره بخدا .
خیلی خوب بودم پنجشنبه هم یه سرمای درست و حسابی خوردم که دیگه شده نور علی نور . از بس حالم بد بود شنبه هم شرکت نرفتم . حس و حال هیچ کاری رو ندارم . اگه بخاطر کارهام مجبور نبودم ، چند روز دیگه هم شرکت نمیرفتم تا این سرماخوردگی دست از سرم برداره . امان از این عطسه و سرفه و سردردهای تمام نشدنی .
راستی در عین بیحوصلگی و تنبلی 2 تا آلبوم از Crazy Frog دانلود کردم خیلی با نمکه . خوشم اومد :)





|



Home