دفترچه ممنوع |
Thursday, May 11, 2006
٭ تنهائیم را با تو قسمت میکنم ، سهم کمی نیست گسترده تر از عالم تنهائی من ، عالمی نیست غم آنقدر دارم که میخواهم تمام فصلها را بر سفره رنگین خود بنشانمت ، بنشین ، غمی نیست حوّای من بر من مگیر این خودستائی را که بی شک تنهاتر از من در زمین و آسمانت ، آدمی نیست آئینه ام را بر دهان تک تک یاران گرفتم تا روشنم شد در میان مردگانم ، همدمی نیست همواره چون من نه ، فقط یک لحظه خوب من بیندیش لبریزی از گفتن ولی در هیچ سویت محرمی نیست من قصد نفی بازی گل را و باران را ندارم شاید برای من که همزاد کویرم ، شبنمی نیست شاید به زخم من که میپوشم ز چشم شهر آنرا در دستهای بی نهایت مهربانش مرحمی نیست شاید و یا شاید هزاران شاید دیگر اگر چه اینک به گوش انتظارم جز صدای مبهمی نیست محمد علی بهمنی نوشته شده در ساعت 21:21 توسط دريا جون |
Comments:
Post a Comment
|