:: Forbidden Notebook :: دفترچه ممنوع ::
دفترچه ممنوع




Friday, January 19, 2007

٭
ترا با غیر میبینم صدایم در نمی آید
دلم میسوزد و کاری ز دستم بر نمی آید
نشستم باده خوردم خون گرستم کنجی افتادم
تحمل میرود اما شب غم سر نمی آید
چه سود از شرح این دیوانگیها بیقراریها؟
تو مه بی مهری و حرف منت باور نمی آید
توانم گفت مستم میکنی با یک نگه اما
حبیبا درد هجرانت به گفتن درنمی آید
منه بر گردن دل بیش از این طوق جفاکاری
که این دیوانه گر عاقل شود دیگر نمی آید
دلم در دوریت خون شد بیا در اشک چشمم بین
خدا را ارچه برمن رحمت ای کافر نمی آید
رهی معیری





|



Comments: Post a Comment

Home