دفترچه ممنوع |
Thursday, August 11, 2005
٭ بهترين روز عمر من امروز صبح وقتي كه از خواب بيدار شدم يادم افتاد كه امروز بهترين روز عمر منه ! قبلاَ بارها با خودم فكر كرده بودم كه آيا ميشه اونروز بهترين روز عمر من باشه ؟ ولي اينبار شده و حالا براي اين موفقيت ميخوام جشن بگيرم . امروز ميخوام براي اين موضوع كه چه زندگي غيرقابل باوري تا به امروز داشته ام جشن بگيرم . براي همه كارهايي كه انجام داده ام و براي همه موهبتهايي كه نصيبم شده . بله حتي موقعيتهاي سختي كه باعث شدند من قويتر بشم . اينروز را با سر افراشته و قلب شادمان سپري ميكنم . از زيبايي هداياي ساده خداوند شگفت زده ميشم . از شبنم صبحگاهي ، خورشيد ، ابرها ، درختها ، گلها و پرنده ها . امروز از هيچكدام از مخلوقات اعجاب انگيز خدا غافل نميشم . امروز هيجان خودم رو از اين زندگي با بقيه مردم درميان ميگذارم . كاري ميكنم يكنفر لبخند بزنه . از مسيرم خارج ميشم كه يك حركت مهربانانه براي يك غريبه كه توقع نداره انجام بدم . ارادت خالصانه م رو تقديم كسي ميكنم كه بنظر غمگين ميرسه . به يك كودك ميگم كه چقدر بچه فوق العاده ايه و به اون كسي كه دوستش دارم ميگم كه چقدر عميقاَ برام مهمه و چه مفهومي براي من داره . امروز ، روزيه كه ديگه براي چيزايي كه ندارم نگران نيستم و شروع ميكنم به شكرگزاري و شادمان بودن براي تمام چيزهاي فوق العاده اي كه خدا قبلاَ بهم اعطا كرده . بياد ميارم كه نگران بودن در واقع يعني هدر دادن زمانه . چون اعتقاد به خدا و تقدير الهي من رو مطمئن ميكنه كه همه چيز همونطوريه كه بايد باشه و اين حتماَ بهترينه . و امشب قبل از اينكه به خواب برم ميرم بيرون از خونه و به آسمون نگاه ميكنم و خداوند رو براي زيبايي ستارگان و ماه و براي اين مخلوقات خارق العاده ستايش ميكنم . زماني كه روز به پايان ميرسه سرم رو روي بالش قرار ميدم و از قادر متعال براي بهترين روز عمرم تشكر ميكنم و با خشنودي يك كودك و با هيجان بسيار به خواب ميرم . هيجان براي اينكه ميدونم قراره فردا بهترين روز عمر من باشه . از كتاب 101 داستان صبر و الهام – دكتر گرگوري لوزينگ نانت نوشته شده در ساعت 21:13 توسط دريا جون |
Comments:
Post a Comment
|