:: Forbidden Notebook :: دفترچه ممنوع ::
دفترچه ممنوع




Thursday, March 10, 2005

٭
امروز بعد از مدتها از پنجره توی حیاط رو نگاه میکردم . بهار اومده بود . جای پاش توی باغچه بود . دیدم یه بارون نم نم میباره . درختهای توی حیاط شکوفه کردن . جوونه های سبز و تازه درختها رو پوشونده بود . دو تا یاکریم ناز هم روی شاخه یکی از درختها نشسته بودن و توی گوش هم پچ پچ میکردن . خونه های اطراف همه مشغول خونه تکونی بودن . خیلی منظره قشنگی بود . به این فکر کردم روزهای آخر ساله . همه چی داره نو میشه . همه دارن گرد و غبار یکساله خونه شون رو پاک میکنن . چرا ما آدمها اینکارو با دلمون نکنیم ؟ گرد و غبار کینه و دشمنی رو به دست باد بهار بدین که با خودش ببره و ببره و ببره به جائی که دیگه برنگرده . دلهامون رو از نفرت پاک کنیم و عشق و دوستی رو توش جا بدیم .
همیشه ميگن در عفو لذتی ست كه در انتقام نيست . من اهل انتقام نيستم . بخشش رو بيشتر می پسندم . همینجا میگم همه اونهائی که به نحوی منو رنجوندن می بخشم . دلم جای کینه و نفرت نیست . از همه اونهائی هم که فکر میکنن من رنجوندمشون یا از من دلخوری دارن معذرت میخوام و ازشون میخوام که منو ببخشن .





|



Comments: Post a Comment

Home