:: Forbidden Notebook :: دفترچه ممنوع ::
دفترچه ممنوع




Tuesday, February 22, 2005

٭
دغدغه هام زياد شدن . يه چيزهايی فكرمو مشغول كرده كه در گذشته زياد بهش توجه نميكردم . اما حالا .....
فکر جدایی ها ، فاصله ها ، از دست دادن یه کسانی یا یه چیزائی .
نميدونم . يه احساسی دارم مثل غربت . انگار دوباره شدم همون در وطن خويش غريب .
احساس قشنگی نيست كه حتی توی يه جمع شلوغ و شاد احساس تنهائی كنی .
انگار به يه زبون ديگه حرف ميزنم . كسی حرفمو ،‌ زبونمو نميفهمه .
اگه بخوام چيزی رو واسه كسی توضيح بدم ، موضوع رو بدتر ميكنم . ميدونم چی ميخوام بگم ولی نميتونم .
از خودم ميپرسم كيم ؟ كجام ؟ چيكار ميكنم ؟
كجای اين دنيا قرار گرفتم ؟ در واقع كجای اين دنيای بزرگ به حساب ميام ؟ سهم من از اين دنيا چيه ؟ به چه درد اين دنيای بی در و پيكر ميخورم ؟
فکرم مشغوله حسابی . نمیدونم میتونم به نتیجه هم برسم یا نه ؟





|



Comments: Post a Comment

Home