دفترچه ممنوع |
Sunday, December 19, 2004
٭ این سریال کمربندها را ببندیم هرچند بیشتر اوقات دیگه زیادی لوس و بیمزه میشه ولی آهنگی که فتحعلی اویسی آخرش میخونه قشنگه . آهنگشو پیدا نکردم ولی شعرش اینجاست که البته نمیدونم شاعرش کیه .
******* یه شب خوابت چشامو بیخبر برد به دنیائی از اینجا ساده تر برد به دنیای گل و نور و ترانه میون لحظه های عاشقانه تو تنها دلخوشی تنها امیدی تو حرفی که نمیگفتم شنیدی تو با من بودی و من بی تو افسوس تو خورشیدی و من دنبال فانوس تو رقص ماه و خورشید و ستاره خودم رو با تو میدیدم دوباره میون خواب و بیداری نشستم هنوزم پیش چشمای تو هستم نوشته شده در ساعت 21:11 توسط دريا جون |
Comments:
Post a Comment
|