دفترچه ممنوع |
Friday, December 31, 2004
٭ سال نو میلادی مبارک .
امیدوارم که سال جدید ، سالی خوب و پربار برای تمام جهان باشه :) نوشته شده در ساعت 21:12 توسط دريا جون |
٭ یه ضرب المثل اسپانیائی میگه : حقیقت و گل سرخ هر دو خار دارند .
نوشته شده در ساعت 20:52 توسط دريا جون | Wednesday, December 29, 2004
٭ برف و مربای آلبالو ...
آش رشته ... انتظار ... روزها چقدر زود میگذره . یه هفته گذشت :) نوشته شده در ساعت 21:10 توسط دريا جون | Tuesday, December 28, 2004
٭ روزهای ابری و بارونی رو خیلی دوست دارم . یه حس عجیبی پیدا میکنم . بیشتر وقتها تو هوای بارونی این شعرو با خودم زمزمه میکنم ولی این عقیده رو ندارم که روزای بارونی دلگیره برعکس . یه نشاط دیگه ای بهم میده .
یه روز دلم گرفته بود ، مثل روزای بارونی از اون هواها که خودت ، حال و هواشو میدونی اگه بخوام حالمو با ، واژه ها تعریف بکنم تو هم منو ، شعر منو ، با همه حست میخونی یه حالی داشتم که نگو ، یه حالی داشتم که نپرس یه تیکه از روحمو من ، جایی گذاشتم که نپرس یه جائی که میگردمو دوباره پیداش میکنم حتی اگه کویر بشه ، بهشت دنیاش میکنم اسم قشنگ شهرمو ، تو میدونی چی میذارم دونه دونه کوچه هاشو ، به اسمای کی میذارم آخه تو هم مثل منی ، مثل دلای ایرونی وقتی هوا ابری میشه ، حال و هوامو میدونی محمد علی بهمنی نوشته شده در ساعت 21:27 توسط دريا جون | Sunday, December 26, 2004
٭ دوست عزیزی توی کامنتها در مورد آهنگ وبلاگ سئوال کرده بودن . البته این اولین بار نیست که در مورد آهنگ وبلاگ میپرسن و میدونم که سئوال خیلیها هست .
با اجازه این دوست خوب همینجا در مورد موزیک وبلاگ میگم که شاید دوستهای دیگه هم جوابشون رو بگیرن . اسم این آهنگ نوبهار هستش که شادروان بنان خونده و بهمن باشی با همنوازی تار و گیتار و بسیار زیبا اجرای جدید کرده . البته این آهنگ دنباله داره که متآسفانه موفق نشدم آهنگ کاملش رو پیدا کنم . امیدوارم الهام عزیز و بقیه دوستان جواب سئوالشون رو گرفته باشن . نوشته شده در ساعت 21:33 توسط دريا جون | Saturday, December 25, 2004
٭ سال نو میلادی و کریسمس رو به همه هموطنان مسیحی و دوستای خوبم تبریک میگم . امیدوارم که سال خوب وپرباری برای همه باشه .
اینم یه تیکهء کوتاه و قشنگ تقدیم به همه دوستان : اگه یه شب یه آقای چاق و گنده اومد سراغت و تورو توی یه گونی انداخت نگران نشو . آخه من واسه کریسمس تورو از بابانوئل خواستم :) سال نو مبارک . نوشته شده در ساعت 21:50 توسط دريا جون | Thursday, December 23, 2004 Tuesday, December 21, 2004
٭ شعرهای مسعود فردمنش رو دوست دارم بخصوص با صدای خودش . یه طنین خاصی داره که به دل میشینه .
اینم یکی از شعرهاش که با کمی حذف و تغییر مینویسم . کوتاه و مختصره ولی یه دنیا حرف داره . ******* زندگی فانوسیست لب دریای خیال آویزان میتوان آنرا دید و نه بیش روشن است اما به اندازهء خویش زندگی تابلوئی ست نیمهء راه که ز سر منزل مقصود خبر میارد کار او هشدار است گر مسافر رهش بیدار است زندگی تجربهء تلخ فراوان دارد دو سه تا کوچه و پسکوچه و اندازهء یک عمر بیابان دارد زندگی نیست به جز حرف محبت به کسی ورنه هر خار و خسی زندگی کرده بسی زندگی دین بزرگ ست که بر گردن ماست نوشته شده در ساعت 23:59 توسط دريا جون | Monday, December 20, 2004
٭ راستی ، آخرین دقایق آخرین روز پاییز رو پشت سر میذاریم .
پاییز داره تموم میشه . جوجه هاتونو شمردین ؟ :)) نوشته شده در ساعت 23:26 توسط دريا جون |
٭ شادیهایتان به بلندی شب یلدا و غمهایتان به کوتاهی آخرین روز پاییز .
یلدا مبارک :) نوشته شده در ساعت 23:24 توسط دريا جون | Sunday, December 19, 2004
٭ این سریال کمربندها را ببندیم هرچند بیشتر اوقات دیگه زیادی لوس و بیمزه میشه ولی آهنگی که فتحعلی اویسی آخرش میخونه قشنگه . آهنگشو پیدا نکردم ولی شعرش اینجاست که البته نمیدونم شاعرش کیه .
******* یه شب خوابت چشامو بیخبر برد به دنیائی از اینجا ساده تر برد به دنیای گل و نور و ترانه میون لحظه های عاشقانه تو تنها دلخوشی تنها امیدی تو حرفی که نمیگفتم شنیدی تو با من بودی و من بی تو افسوس تو خورشیدی و من دنبال فانوس تو رقص ماه و خورشید و ستاره خودم رو با تو میدیدم دوباره میون خواب و بیداری نشستم هنوزم پیش چشمای تو هستم نوشته شده در ساعت 21:11 توسط دريا جون |
٭ از عصر تا حالا گاز قطع شده . دمای هوا هم که در حال حاضر صفره . توی تلویزیون هم همش اعلام میکنه که صرفه جوئی کنین .
ببخشین ها .معذرت میخوام البته . میشه بفرمائین چیزی رو که وجود نداره و نیست چطور صرفه جوئی میکنن ؟ وای چه سرده :( نوشته شده در ساعت 21:04 توسط دريا جون | Saturday, December 18, 2004
٭ دروغ ، ریا ، تظاهر .
نميدونم اجبار آدمها واسه گفتن دروغ چيه ؟ كی يا چی مجبورشون ميكنه دروغ بگن ؟ البته شكی در اين نيست كه دروغگو كم حافظه هم ميشه و به هرحال دير يا زود لو ميره . گاهی رفتارها و حرفهائی از كسانی ميبينی و ميشنوی كه انتظارشو نداری . شايدم من توقعم زياده و ميخوام همه روراست باشن . نميدونم . فقط اینو میدونم که یکی از بدیها و عیبهام اینه که خیلی راحت میتونم راست و دروغ رو تشخیص بدم و این خیلی ناراحتم میکنه و عذابم میده . ممکنه به روی طرف نیارم و چیزی نگم ولی میفهمم . خسته شدم . نوشته شده در ساعت 21:32 توسط دريا جون |
٭ راستی انگار دیشب هوا صاف شده بود و صبح هیچ برفی روی زمین نبود و دوباره من موندم و حسرت خوردن برف و مربای آلبالو :((
قابل توجه بعضی ها که هوس کرده بودن و بعضیهای دیگه که زود تند سریع آلبالو خواسته بودن :)) نوشته شده در ساعت 21:28 توسط دريا جون |
٭ دوباره جابجائی . امروز قسمتی كه كار ميكردم به يه ساختمون ديگه منتقل شد . البته از هفته پيش مقدماتش فراهم شده بود كه امروز ديگه بطور كامل نقل مكان كرديم .
درست مثل يه اسباب كشی حسابی . منتهی فرقش اين بود كه ما به جای لوازم منزل يه عالمه پوشه و پرونده و زونكن داشتيم . نصف روز مشغول جابجائی پرونده ها و مرتب كردنشون بودم . جالبه كه توی اين قسمت فقط من هستم و سه تا از همكارای ديگه كه مربوط به يه قسمت ديگه هستن . من يه اتاق از اين محل جديد رو گرفتم و اون 3 نفر هم يكی . طفلكيا . جای بدی نيست . يه آپارتمان دنج و راحت . آرامشش هم فوق العاده ست . همكارای خوبی هم دارم . البته كارمون زياد به هم ربط نداره و هركی كار خودشو انجام ميده . از صبح هم ، يه سی دی گذاشته بودم و در حين كار آهنگهائی كه دوست داشتم گوش ميدادم . خوبيش اينه كه اينجا ميتونم با خيال راحت آهنگ گوش كنم و كسی اعتراض نميكنه . تا ببينم بعدها چی پيش مياد . ديگه اينكه معاون مديرعاملمون يه آقای مسن حدود 80 سال هستن . آدم بدی نيستن . ولی گاهی بنظرم رفتار مناسبی ندارن . 4 تا پسر دارن كه همه ازدواج كردن و خارج از كشورن . هميشه ميگن دوست داشتم يه دختر مثل تو داشتم و به من ميگفتن تو دخترم هستی و من پدرخونده ت. هفته پيش هم يه ساعت قشنگ به من كادو داد و گفت ازطرف پدرخونده ولی از رفتار امروزش سر درنياوردم . امروز رفتم شركت قبلی يه سری مداركی كه جا مونده بود بردارم ، كمی سرسنگين بودن . مثل اينكه با انتقال من موافق نبوده و كسی هم در اينمورد باهاشون مشورت نكرده بود . خودم هم چيزی در اينمورد بهشون نگفته بودم . شنيدم كه آهسته به مستخدم شركت گفتن برو ببين چی برميداره . فقط طبق ليستی كه داره لوازم برداره نه بيشتر . از اين حرفش خيلی دلخور شدم ولی به روی خودم نياوردم . آدمها گاهی زيادی غير قابل پيش بينی ميشن . سعی ميكنم ديگه بهش فكر نكنم . نوشته شده در ساعت 21:18 توسط دريا جون | Friday, December 17, 2004
٭ من هر شب همه وبلاگها و سایتهائی رو که گوشه وبلاگم لیست کردم و خیلی وبلاگهای دیگه رو می بینم . اما اگه یه وقت توی نظرخواهیها ، کامنت نمیذارم دلیل نمیشه که وبلاگ رو نخوندم . گاهی بعضی دوستان اینقدر نظراتشون به جا و خوبه که من دیگه نمیدونم چی بنویسم . اینم قابل توجه بعضی دوستان :))
******* داره برف میاد . الان از پنجره بیرون رو نگاه کردم دیدم رو درختهای جلوی خونه یه برف حسابی نشسته . اگه همینطور بباره تا صبح کلی برف داریم . قابل توجه بعضی ها که منهم میتونم برف با مربا بخورم . اونهم مربای آلبالو :)) نوشته شده در ساعت 21:32 توسط دريا جون | Thursday, December 16, 2004
٭ آلبوم آخرین برگ از شادروان منوچهر طاهر زاده .
کار قشنگیه . مدتها بود دنبالش میگشتم . امشب اینجا پیداش کردم . نوشته شده در ساعت 22:35 توسط دريا جون |
٭ ساعت 9 بود میخواستم آنلاین بشم دیدم نمیشه . چندبار امتحان کردم دیدم نشد تا اینکه متوجه شدم اکانتم تموم شده . کارتهائی هم که داشتم همه تموم شده بود . به شرکتی که ازش اکانت میگیرم زنگ زدم . گفتم اکانتم رو تمدید کنین گفتن نمیشه شنبه تماس بگیرین . دیدم اینطوری نمیشه . رفتم یه کارت اینترنت گرفتم .
بابا میگن مثل اینکه مصرفت بالا رفته . شبها که تا ساعت حدود 2 آنلاینی . شبهای تعطیلی هم که تا صبح آنلاین هستی . حالا امشبو آنلاین نباشی چی میشه ؟ امان از این بابائی :)) عجبا!!! نوشته شده در ساعت 22:26 توسط دريا جون | Wednesday, December 15, 2004
٭ عشق چیزی نیست جز باران غم در پشت یک لبخند ...
یا عشق چیزی نیست جز دریائی از غم پشت یک لبخند ... یا ... نوشته شده در ساعت 21:22 توسط دريا جون | Tuesday, December 14, 2004
٭ با همه دلواپسیها ، خستگی
باز دلبندم به این دلبستگی با همه خوب و بدیهای تو یار من دلی دارم هنوزم بیقرار نوشته شده در ساعت 22:31 توسط دريا جون | Monday, December 13, 2004
٭ طلسم از گروه آریان .
اینم شعرش . قشنگه . نه ؟ منکه خیلی دوستش دارم . *** میخواستم که بخونم باز از نم نم بارون از آفتابگردون و قصه گلدون ( دونه دونه دونه دونه دونه دونه) میخواستم از گل یاس برات قصه بخونم بخونم تو بمون تا که بمونم بگم تو فصل سرما گل همیشه بهاری تو مهتاب توی شبهای تاری تو رویای سپیدی تویی همدم و همراز برای مرغ عشق دو بال پرواز ولی چقد آخه باز باید از گلها گفت ؟ حرفهای دلو پنهونی تو قصه ها گفت طلسم شرممو باید که بشکنم اگه دل بزاره حرفمو اینبار بزنم گل و گلدون بهونن ، باد و بارون بهونن شب و ستاره و مهتاب و آسمون بهونن اگه میگم برات از دل خسته م بهونست که بگم ... شدی خورشید آسمون من شدم من گل آفتابگردون تو میون باغ قصه های من گل من شدی و من گلدون تو گل من ولی باش توی آسمون من دیگه ابرهای شهر جایی نداشتن چی میشد واسه ی گل و گلدون من دیوار قصه هارو برمیداشتن ولی چقد آخه باز میشه از گلها گفت ؟ حرفهای دلو پنهونی تو قصّه ها گفت طلسم شرممو باید که بشکنم اگه دل بزاره حرفمو اینبار بزنم گل و گلدون بهونن ، باد و بارون بهونن شب و ستاره و مهتاب و آسمون بهونن اگه میگم برات از دل خسته م بهونست که بگم ... گل و گلدون بهونن ، باد و بارون بهونن شب و ستاره و مهتاب و آسمون بهونن اگه میگم برات از دل خسته م بهونست که بگم ... بهونست که بگم ... نوشته شده در ساعت 22:43 توسط دريا جون |
٭ میگن اگه خونه ای ، پناهگاهی یا محلی آتیش بگیره سخته ولی من میگم خدا نکنه کسی دلش آتیش بگیره . چون اون از همه سخت تره .
نوشته شده در ساعت 22:21 توسط دريا جون |
٭ خوب دوباره اومدم سرتون رو درد بیارم .
چند روز رفته بودم مسافرت و با جغله سرگرم بودم . منم شده بودم یه بچه 3 ساله شیطون و بازیگوش . همش ماشین بازی و دزد و پلیس بازی . نمیدونستم عمه بودن اینقدر خوبه و مزه داره . ولی حالا دلم براش یه ذره شده :( نوشته شده در ساعت 22:14 توسط دريا جون | Sunday, December 12, 2004
٭ سلام . سلام . من اومدم .
مرسی از همه دوستانی که برام کامنت ، آفلاین و ای میل گذاشتن و احوالپرسی کردن . ممنون :) نوشته شده در ساعت 22:34 توسط دريا جون | Sunday, December 05, 2004
٭ محمد اصفهانی یه کاست داره به اسم نون و دلقک .
کاست قشنگیه اما من یکی از آهنگهاش به اسم شکایت هجران رو خیلی دوست دارم . مدتها بود دنبالش میگشتم که توی وبلاگ بذارم تا اینکه اینجا پیداش کردم . البته اینجا تبدیل به دو تا آهنگ شده . حالا شما اول این و بعد هم اینو گوش بدین . درسته که یه کم طولانی میشه ولی مطمئنم شما هم خوشتون میاد . نوشته شده در ساعت 20:54 توسط دريا جون | Saturday, December 04, 2004
٭ به کجا چنین شتابان ؟
گون از نسیم پرسید : دل من گرفته زین جا ، هوس سفر نداری زغبار این بیابان ؟ همه آرزویم اما چه کنم که بسته پایم ... به کجا چنین شتابان ؟ به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم سفرت بخیر اما ، تو و دوستی خدا را چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی ، به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را . شفیعی کدکنی نوشته شده در ساعت 21:00 توسط دريا جون | Friday, December 03, 2004
٭ فکر میکنم آرزوها ، دست نیافتنی ترین چیزها هستن .
آرزوهائی که داریم و هیچوقت بهش نمیرسیم . همه کاشکی ها و ای کاش ها و ..... همه چیزهائی که دلمون میخواد اتفاق بیفته ولی نمیفته . همه چیزهائی که گاهی براش دعا میکنیم و نذر و نیاز ، اما نمیشه . کاش بدون آرزو بودیم . کاش ... نوشته شده در ساعت 21:24 توسط دريا جون | Wednesday, December 01, 2004
٭ دلم تنگ شده
دلم واسه دیدن دریا تنگ شده دلم واسه شنیدن صدای موجها تنگ شده دلم واسه پا برهنه قدم زدن روی شنهای نمناک تنگ شده دلم واسه جنگل خیس تنگ شده دلم واسه حس کردن بوی دود تنگ شده دلم واسه شنیدن صدای جرق جرق سوختن چوب توی آتیش تنگ شده دلم واسه سکوت ساحل تنگ شده از غرق شدن توی هیاهوی شهر بیزارم نمیخوام اینی باشم که الان هستم احساس میکنم گم شدم و این خیلی بده خیلی بده آدم ندونه کجاست کجای دنیا وایساده گاهی از خودم میپرسم من کیم؟ کجام؟ گاهی احساس میکنم به اینجا تعلق ندارم احساس میکنم از خودم سالها و سالها فاصله گرفتم نمیخوام مرداب بشم میخوام دریا باشم ...... *** حسرت نبرم به خواب آن مرداب کآرام درون دشت شب خفته ست دریایم و نیست باکم از طوفان دریا همه عمر خوابش آشفته ست محمدرضا شفیعی کدکنی نوشته شده در ساعت 21:14 توسط دريا جون |
|