دفترچه ممنوع |
Sunday, November 07, 2004
٭ تاريك شد اين خانه و ديدن نتوانيم
اين پرده به فرياد دريدن نتوانيم وقتی كه قدمها همه آلوده ياُسند پيداست به مقصود رسيدن نتوانيم وحشت زدگانيم و چه كابوس شگفتی ست لبريز گريزيم و دويدن نتوانيم هر چند بهار آمده محرومی ما بين اين باغ پر از ميوه و چيدن نتوانيم ديوار تنيدند و قفس دور و بر ما بيتاب ترينيم و پريدن نتوانيم در حنجره ها خورد گره حرف دل ما فرياد، كه فرياد كشيدن نتوانيم اين آينه ها نيز به ما راست نگفتند صد آه كه ار خويش رميدن نتوانيم نوشته شده در ساعت 21:40 توسط دريا جون |
Comments:
Post a Comment
|