:: Forbidden Notebook :: دفترچه ممنوع ::
دفترچه ممنوع




Saturday, October 16, 2004

٭
دوباره ماه رمضان اومد . روزه رو شروع کردم .
امیدوارم عمری باشه و بتونم تا آخر ماه روزه بگیرم .
مامان بهم میگه آخه دختر این چه طرز روزه گرفتنه ؟ حجابت که کامل نیست . آرایش هم که داری .
بهش میگم مامان جان . من اینطور روزه میگیرم و نماز میخونم و میدونم که خدا هم قبول داره .
خدائی كه من دارم مهربونتر از اين حرفهاست که بخاطر داشتن آرایش یا پیدا بودن چند تار از موهام منو از درگاهش برونه . خدای من بنده شو همه جوره قبول داره.
امتحان کردم . با همه این احوال . با اینکه یه وقتها ازش دلگیر شدم و باهاش قهر کردم، باز هوامو داشته . باز هرچی ازش خواستم تا جائی که ممکن بوده بهم داده .
آره . خدائی که من دارم و شناختم اینه . نه اون خدائی که بخاطر یه تار مو منو به دار بکشه .





|



Comments: Post a Comment

Home