:: Forbidden Notebook :: دفترچه ممنوع ::
دفترچه ممنوع




Sunday, October 31, 2004

٭
بخوان ای مرغ مست بیشه دور ،
که ریزد از صدایت شادی و نور ،
قفس تنگ است و دل تنگ است، ورنه
هزاران نغمه دارم چون تو پرشور !
فریدون مشیری





|

٭
مدتها بود میخواستم در مورد دوستیها و ازدواجهای اینترنتی بنویسم ولی فرصت نمیشد تا اینکه یه گفتگو باعث شد که درموردش بگم . چند وقت پيش با دوستی كه تو يه كشور اروپائی زندگی ميكنه ، صحبت ميكردم . ايشون ميگفت باتفاق پدر و مادرم خونه يكی از دوستان كه به تازگی از طريق اينترنت ازدواج كردن ، مهمون بوديم . مادر اين دوست ما از اين جريان بی اطلاع بودن . يعنی نميدونستن كه اين زوج جوان از طريق اينترنت آشنا شدن و ازدواج كردن .
صحبت از اينترنت و چت و آشنائی و اين چيزها كه ميشه ، مادر عزيز يه دفعه ميگن : ای بابا . زنی كه از توی اينترنت دربياد زن بشو نيست . اين دوستمون ميگفت ديگه سقلمه زدنهای من بيفايده بود . چون حرفی كه نبايد ، زده شد . قيافه اين دوست عزيز و اون زوج مهماندار بعد از شنيدن اين حرف خيلی ديدنی بوده .
حالا تصور كنين وقتی نظر مامانی كه اروپا زندگی ميكنه اينه وای به حال نظر مامانهائی كه تو ايران هستن .
بنظر من نباید کلی قضاوت کرد و نتیجه گرفت که یه آشنائی که از طریق اینترنت ایجاد میشه حتماً به بن بست میرسه و نمیشه روش حساب کرد .
من خیلیها رو سراغ دارم که از طریق اینترنت آشنا شدن و الان یا دوست هستن و یا ازدواج کردن . زندگیشون هم خدارو شکر خوبه .
و در مقابل بعضی ها رو هم سراغ دارم که به نتیجه مثبتی نرسیدن و دوستیشون سرانجام نگرفته و یا ازدواجشون منجر به جدائی شده . باید دید که مشکل از کجا بوده . حتی توی دنیای واقعی هم از این چیزها پیش میاد و نباید اینو به اینترنت ربط داد . البته دراینمورد گفتنی زیاد دارم ولی واسه حالا کافیه . شاید یه وقت دیگه دوباره درباره ش صحبت کنم .
شما چی فكر ميكنين ؟





|



Saturday, October 30, 2004

٭
No Me Ames A Song From Jennifer Lopez And Marc Anthony.
I Love It :)
من اسپانیش نمیدونم ولی این آهنگو خیلی دوست دارم . یه حس غریبی توشه . بخصوص ویدئو کلیپش . البته هرچی گشتم کلیپش رو تو هیچ سایتی پیدا نکردم . به هرحال برای دومین بار بخاطر علاقه خودم و همچنین چندتائی ویزیتور آرژانتینی که دارم این آهنگ رو توی وبلاگ گذاشتم .





|

٭
ای دریغ از پای بی پاپوش من
درد بسیار و لب خاموش من !
شب سیاه و سرد و ناپیدا سحر
راه پیچا پیچ و تنها رهگذر .
من سلام بی جوابی بوده ام
طرح وهم اندود خوابی بوده ام
زاده پایان روزم، زین سبب
راه من یکسر گذشت از شهر شب .
چون ره از آغاز شب آغاز گشت
لاجرم راهم همه در شب گذشت
احمد شاملو





|

٭
يه گوسفنده سر چشمه آب ميخورد . يه گرگه اومد بالادستش شروع كرد به آب خوردن . بعد از يه مدت گرگه به گوسفنده گفت : آهای درست آب بخور . داری آب رو گل آلود ميكنی .
گوسفنده گفت : آقا گرگه چه حرفها میزنی . آب از بالا پائين مياد . شما اون بالائی . اونوقت من كه اين پائين هستم آب رو گل آلود كردم ؟
گرگه گفت : من بايد يه بهونه واسه خوردنت پيدا ميكردم يا نه‌؟ اينهم بهونه ست .
شده حکایت ما آدمها . همه ما میتونیم برای کاری که دوست داریم انجام بدیم و یا دوست نداریم خیلی راحت بهونه پیدا کنیم . خیلی راحت . به راحتی آب خوردن .





|



Wednesday, October 27, 2004


٭
و حالا 28 دليل بسيار محكم برای اينكه به زن بودن خود افتخار كنيد:
1- نام هر گل و زيبایی در طبيعت است را روی شما می‌گذارند.
2- هنگامی كه رنگ پريده يا بيمار هستيد با كمی وسايل آرايش می‌توانيد خود را زيباتر كنيد و هيچ كس هم از شما ايراد نمی‌گيرد( كاری كه بسياری از آقايان مد روز يواشكی انجام می‌دهند).
3- تمام شاعران ايران زمين در وصف گل روی شما هزاران شعر گفته و خط و خال و چشم و ابروی شما را ستوده اند.
4- مجبور نيستيد سر كار برويد و پول يك ماه كار و تلاشتان را برنج و گوشت و نخود و لوبيا بخريد.
5- به راحتی و با اعتماد به نفس هر وقت كه لازم بود گريه می كنيد و غم و غصه هايتان را در دل جمع نمی كنيد تا سكته كنيد.
6- عمرتان بسيار طولانی است.
7- آنقدر حرف برای گفتن داريد كه هرگز كم نمی‌آوريد.
8- هميشه يك عالمه دوست و رفيق ناب داريد و كمتر گرفتار رفيق ناباب می شويد.
9- هرگز در حمام خود را گربه شور نمی كنيد.
10- بزرگ شده ايد و كمتر برای طرفداری از تيم قرمز و آبی يا اين حزب و آن حزب جلز و ولز كرده و كركری می خوانيد.
11- ريش و سبيل نداريد كه موقع آب خوردن قبل از خودتان سبيلتان آب بنوشد.
12- عشق و هنر ابداع شماست.
13-هميشه جوان تر از سنتان هستيد و هيچ كس نمی داند شما چند ساله ايد .
14-از سن 9 سالگي به بلوغ عقلی و جسمی می‌رسيد و حالاحالاها بايد بدوند تا به پای شما برسند!.
15- بهشت زير پای شماست.
16- اگر موهايتان مرتب نبود يا وقت برای مرتب كردنشان نداشتيد، با سركردن يك روسری قضيه حل است.
17- هميشه در كيفتان آينه داريد و موقعی كه در سلف سرويس دانشگاه قورمه سبزی می‌خوريد يك دانه لوبيا لابه لای سبيلتان جا خوش نمي كند.
18- هميشه تميز ونظيف و خوشبو هستيد.
19- به وزنتان اهميت می دهيد و شكمتان جلوتر از خودتان وارد اتاق نمی شود.
20- هميشه مقداری پول برای روز مبادا داريد كه جز خودتان هيچ كس از جای آن خبر ندارد.
21- مجبور نيستيد از اين خانه به آن خانه برويد و خواستگاری كنيد، مثل خانمها در خانه می‌نشينيد تا ديگران با كلی منت و خواهش و التماس و گل و هديه!!! از شما اجازه ی حضور بگيرند.
22- می‌توانيد موهايتان را بلند يا كوتاه كنيد و هر نوع لباسی كه دوست داشتيد بپوشيد از شلوار تا دامن... و هرنوع كفشی را بپسنديد به پا كنيد از اسپرت تا پاشنه سه سانتی و بالاتر.
23- مجبورنيستيد بارهای سنگين را جابه جا كنيد يا تن به مشاغل سخت و پايين بدهيد چراكه شما يك خانم هستيد!.
24- حق تقدم با شماست.
25- مرد از دامن شما به معراج می رود.
26- هرگز از فرط خشم نعره نمی كشيد و از فرط حسادت كبود نشده و خون راه نمی اندازيد.
27- نيم بيشتر صندلی های دانشگاه ها را شما تصاحب كرده ايد.
28- ضعيف كش نيستيد و دق و دلی رئيس اداره تان را در خانه خالی نمی كنيد
.... و اگر خوب فكر كنيد می بينيد كه صدها دليل محكم ديگر وجود دارد كه شما به زن بودن خود افتخار كنيد .





|



Tuesday, October 26, 2004



٭
18 دليل محكم برای اينكه به مرد بودن خود افتخار كنيد :
1- هميشه از نام خانوادگی شما استفاده می‌شود.
2- مدت زمان مكالمه‌ی تلفنی شما حداكثر30 ثانيه است.
3- برای يك مسافرت يك هفته ای تنها يك ساك كوچك دستی نياز داريد.
4- در تمام شيشه های مربا و ترشی را خودتان باز می‌كنيد.
5- دوستان شما توجهی به كاهش يا افزايش وزن شما ندارند.
6- جنسيت شما در موقع مصاحبه‌ی استخدام مطرح نيست.
7- لازم نيست كيفی پر از لوازم بی استفاده را همه جا به دنبالتان بكشيد.
8- ظرف مدت 10دقيقه می‌توانيد حمام كنيد و برای رفتن به مهمانی آماده شويد.
9- همكارانتان نمی‌توانند اشك شما را در بياورند
10- اگر در 34 سالگی هنوز مجرديد، احدی به شما ايراد نمی‌گيرد.
11- رنگ اجزاء صورت شما در هر صورت طبيعی است.
12- با يك دسته گل می‌توانيد بسياری از مشكلات احتمالی را حل كنيد.
13- وقتی مهمان به خانه‌ی شما می‌آيد لازم نيست اتاق را مرتب كنيد.
14- بدون هديه می‌توانيد به ديدن تمام اقوام و دوستانتان برويد.
15- می‌توانيد آرزوی هر پست ومقامی را داشته باشيد.
16- حداقل بيست راه برای بازكردن در هر بطری نوشابه‌ی داخلی يا خارجی بلد هستيد.
17- ضرورتی ندارد روز تولد دوستانتان را به خاطر داشته باشيد.
18- ... و بالاخره روزی يك پيرمرد موفق خواهيد شد.
*** البته آقایون محترم زیاد به خودتون مغرور نشین . قسمت بعدی رو که واسه خانومها هست بخونین بعد باد به غبغب بندازین ;)





|



Monday, October 25, 2004

٭
همه با آينه گفتم ، آری
همه با آينه گفتم ، که خموشانه مرا می پاييد ،
گفتم ای آينه با من تو بگو
چه کسی بال خيالم را چيد ؟
چه کسی صندوق جادويی انديشه من غارت کرد؟
چه کسی خرمن رويايی گل های مرا داد به باد؟
سر انگشت بر آيينه نهادم پرسان :
چه کس آخر چه کسی کشت مرا
که نه دستی به مدد از سوی ياری برخاست
نه کسی را خبری شد نه هياهويی در شهر افتاد ؟
!آينه
اشک بر ديده به تاريکی آغاز غروب
بی صدا بر دلم انگشت نهاد .
سیاوش کسرائی





|

٭
امشب چهارمين سالگرد فوت پدربزرگم بود . مامان بزرگم واسه افطاری ما و عمه هام رو دعوت كرده بودن .
هميشه اين شب و اين مراسم برام يادآور يه سری خاطرات ديگه ست كه حتی اگه بخوام اونهارو فراموش هم بكنم ‏، باز سال ديگه رنگ ميگيرن و خودنمائی ميكنن .





|



Saturday, October 23, 2004

٭
صدا کن مرا
صدای تو خوب است
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی ست
که در انتهای صمیمیت حزن می روید
کسی نیست ،
بیا تنهائی را بدزدیم
آن وقت ، میان دو دیدار قسمت کنیم .





|

٭
استکهلمیان پاتوق تنهائیهای من واسه گوش دادن آهنگ .
البته گاهی ادمین سايت هم لطف میکنه وتشریف میاره . اونوقته که میتونم آهنگهای درخواستی سفارش بدم :))





|



Friday, October 22, 2004

٭
دیشب تا دیر وقت بیدار بودم . فکر میکردم ، از یه سایت موزیک گوش میدادم و وبگردی میکردم . امروز وقتی بیدار شدم دیدم اولین بارون پاییزی داره میباره . جمعه اول آبان با بارون شروع شد .
یه بارون خیلی قشنگ . درست از همونها که دوست دارم .
هوای گرفته و تیره ، رعد و برق و بارون تند ، این و یه حس غریب .





|



Thursday, October 21, 2004

٭
آن هنگام که قلبی عاشق به عشق تو می تپد، لباسی از حریر سیاه بر تن کن! و در تاریکی بی وفایی از دیدگان مشتاق ناپدید شو. اگر "دوستت دارم"ی شنیدی، روی برگردان و به ترانه ای دگر گوش کن! با چشمانی بسته تمناهای عاشقت را نظاره کن. در فریاد های بی وفاییت ناله های سوزان عشقی پاک را گم کن. آنگاه که آتش" دوست داشتن"ی شعله کشید همچون تگرگ ببار تا آنکه شعله های قلب عاشق را سرد کنی.
یقیه شو اینجا بخونین .





|

٭
به درخواست خیلی از دوستان ، ساعت رو از وبلاگ برداشتم . خوب شد ؟





|



Wednesday, October 20, 2004


٭
اینم یه شعر از خودم .
***
دلم میخواد برم سفر ، یه جای دور ، بی خبر
جائیكه فقط خودم باشم ، نه با رفیق و همسفر
دلم میخواد یه جا برم ، كه هیچكی پیدام نكنه
یه چند روزی تنها باشم ، هیچكی تماشام نكنه
دلم میخواد یه جا برم كه كوه باشه ، جنگل و تاك
دریای آبی باشه و ساحل خوب و شن پاك
هر چی شكایت كه دارم ، برای دریا رو كنم
موجهای پاك و نازشو ، با همه حسم بو كنم
موهامو بسپرم به اون ، نسیم نرم دریائی
برم به دنیای ديگه ، عالم گرم رویائی
بهش بگم دریا منم ، مثل دلت دریا دلم
اما نمیدونم چرا ، اینروزا توی مشكلم
مشكل من دلم شده ، اين دل بیقرار من
دلی كه آروم نداره ، دل پر از شرار من
دریا کمک کن که دلم ، آروم باشه نه بیقرار
نه از همه دور بشه و فقط باشه فکر فرار
دریا کمک کن بتونم دریادلی پیشه کنم
تو دل هر کی عاشقه مثل یه گل ریشه کنم
خوب میدونم دریا به من شور میده ، امید میده ،
سنگ صبور میشه برام ، به این دلم نوید میده
نوید روزای خوب و شاد و قشنگ و خواستنی
خدا کنه دریا برام ، همیشه باشه موندنی
دریا :)





|

٭
خوب . خوب . وبلاگم دوساله شد . يعنی 2 ساله كه مينويسم .
روزهای اولی كه شروع به نوشتن كردم نميدونستم عاقبت چی ميشه . زياد به وبلاگ سازی و اينكارها وارد نبودم . نميدونستم ميتونم از پس اینکار بربیام يا اينكه اصلاَ ادامه ش بدم . توی اين راه خيلی ها به من كمك كردن كه همينجا دوباره و دوباره ازشون تشكر ميكنم .
اوایل نميدونستم چی بنويسم . چون ادبيات رو خيلی دوست دارم ‌بيشترشعر مينوشتم و از زندگيم . ولی دوست نداشتم كه خودمو و زندگيمو توی يه ويترين شيشه ای و در معرض ديد عموم قرار بدم . همينطور هم شد . ميشه گفت يه جورائی شيشه ويترين رو مات كردم كه اونطرفش زياد پيدا نباشه .
اسمی هم كه انتخاب كردم ( دفترچه ممنوع ) ممكنه خيليها فكر كنن اين وبلاگ چيز ممنوعی توش نيست كه اين اسم رو داره . شايد برای شما كه ميخونين چيزی نباشه ولی مطمئن باشين برای خودم هست . مطالبی كه اينجا مينويسم شايد هيچوقت به بابا ، مامان يا هيچ آشنای ديگه نگفتم و دلم هم نميخواد كه آشناها منو شناسائی كنن .
ديگه اينكه هيچ فكر نميكردم وبلاگم خواننده هم داشته باشه . دوست داشتم صدام به جائی برسه و كسی وبلاگم رو بخونه . مدام هوار ميزدم كه : الو ؟ صدا مياد ؟ كسی منو ميشنوه ؟
تا اينكه ديدم بله . انگار صدام رسيد . خواننده وبلاگ پيدا شد . الان هم كلی خواننده وبلاگ دارم . دوستان عزيزی دارم كه كامنت ميذارن‏ . ای ميل ميفرستن يا آنلاين و آفلاين نظر ميدن . تعريف و تمجيد ميكنن . انتقاد ميكنن .جالب اينجاست توی چند شب اخیر يه عده از بلاگرهای آرژانتين ويزيتور وبلاگم بودن كه برام كامنت گذاشتن ( متاسفانه زبونشون رو نميدونم كه بدونم چی نوشتن ) و حتی به وبلاگم لينك دادن .
خیلی هارو تشویق به وبلاگ نویسی کردم و خوشحالم از اینکه میبینم حرفها و تشویقهای من کارساز بوده و امروز تعداد زیادی از دوستانم وبلاگ دارن .
توی نوشته هام نه به کسی توهین کردم ، نه خواستم کسی رو تحقیر کنم و نه دلم میخواسته کسی با خوندن نوشته های من ناراحت بشه و اگه اینطور شده و باعث ناراحتی کسی شدم ، همینجا ازش معذرت میخوام .
این وبلاگ لحظه لحظه ش برام خاطره ست . مثل قدم زدن روی سنگفرشهای یه کوچه ، مثل نشستن روی نیمکت یه پارک ، مثل اولین دیدار ...........
و حالا نميدونم تا كی ميتونم و امكانش رو دارم كه نوشتن رو ادامه بدم . شايد يه روزی اين نوشتنها تموم بشه كه نميدونم اون زمان كی خواهد بود . البته من نه شاعر هستم و نه نويسنده . هرچی هم كه تا حالا نوشتم يا از شعرهای ديگران بوده يا حرفهای دلم . روی حرفهای دلم بيشتر حساب ميكنم چون از قديم گفتن سخن كز دل برآيد لاجرم بر دل نشيند .
به هرحال ممنونم از همه شما كه كمكم كردين .
ممنونم از همه شما كه وبلاگمو ميخونين و انتقاد ميكنين
ممنونم از همه شما كه وبلاگمو ميخونين و نظر نميدين
ممنونم از همه شما كه وبلاگمو ميخونين و نظر ميدين
ممنون از همه شما كه وبلاگمو ميخونين و تشويق ميكنين
ممنون از همه ….





|



Tuesday, October 19, 2004


٭
پرکن پیاله را ،
کاین آب آتشین ،
دیریست ره به حال خرابم نمی برد !
این جام ها که در پی هم میشود تهی
دریای آتش است که ریزم به کام خویش ،
گرداب می رباید و آبم نمی برد !
من با سمند سرکش و جادوئی شراب ،
تا بیکران عالم پندار رفته ام
تا دشت پرستاره اندیشه های گرم
تا مرز ناشناخته مرگ و زندگی
تا کوچه باغ خاطره های گریز پا
تا شهر یادها............
دیگر شراب هم
جز تا کنار بستر خوابم نمی برد !
هان ای عقاب عشق !
از اوج قله های مه آلود دور دست
پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من
آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد.. !
آن بی ستاره ام که عقابم نمی برد !
در راه زندگی ،
با این همه تلاش و تمنا و تشنگی ،
با اینکه ناله میکشم از دل که آب ... آب....!
دیگر فریب هم به سرابم نمی برد !
پر کن پیاله را......
فریدون مشیری





|

٭
چهلم شوهر عمه م رسيد . بابا و مامان رفتن شهرستان برای مراسم . تا جمعه تنهام .
زندگی راستی چه زود ميگذره . انگار همين ديروز بود . عجب دنيائی .





|



Monday, October 18, 2004


٭
شنیدستم غمم را میخوری ، اینهم غم دیگر
دلت بر ماتمم میسوزد ، اینهم ماتم دیگر
به دل هر راز گفتم بر لب آوردش دم دیگر
چه سازم تا بدست آرم ، جز این دل محرم دیگر
مرا گفتی دم آخر ببینی ، دیر شد بازآ
که ترسم حسرت این دم ، برم بر عالم دیگر





|

٭
ميگن طوری زندگی كن كه انگار امروز آخرين روز عمرته
به روزی كه گذشت فكر نكن . چون هرچی بوده گذشته .
به فردا هم فكر نكن . چون فردائی برات نیست .
به امروز فكر كن كه چيكار كردی و ميخوای چيكار بكنی . از لحظه لحظه ش استفاده كن .





|

٭
یه دوست خوب لطف کرده و با ای میل کلی شعر برام فرستاده .
مانی عزیز ممنون از زحمت و محبتت .
حتماً در وبلاگم از این شعرهای قشنگ استفاده میکنم . مرسی :)





|



Saturday, October 16, 2004


٭
دوباره ماه رمضان اومد . روزه رو شروع کردم .
امیدوارم عمری باشه و بتونم تا آخر ماه روزه بگیرم .
مامان بهم میگه آخه دختر این چه طرز روزه گرفتنه ؟ حجابت که کامل نیست . آرایش هم که داری .
بهش میگم مامان جان . من اینطور روزه میگیرم و نماز میخونم و میدونم که خدا هم قبول داره .
خدائی كه من دارم مهربونتر از اين حرفهاست که بخاطر داشتن آرایش یا پیدا بودن چند تار از موهام منو از درگاهش برونه . خدای من بنده شو همه جوره قبول داره.
امتحان کردم . با همه این احوال . با اینکه یه وقتها ازش دلگیر شدم و باهاش قهر کردم، باز هوامو داشته . باز هرچی ازش خواستم تا جائی که ممکن بوده بهم داده .
آره . خدائی که من دارم و شناختم اینه . نه اون خدائی که بخاطر یه تار مو منو به دار بکشه .





|



Friday, October 15, 2004





Wednesday, October 13, 2004

٭
سالگرد فوت سهراب سپهری هستش .
یادش گرامی .
این تیکه از شعرش رو خیلی دوست دارم .
بهترین چیز ،
رسیدن به نگاهی ست که
از حادثه عشق تر است .






|

٭
شب که از شرکت برمیگشتم ، خیابونها خیلی شلوغ بود . همه یه جورائی داشتن خودشون رو برای تماشای فوتبال میرسوندن . هرطور بود یه تاکسی پیدا کردم و سوار شدم . توی جاده قدیم خیلی شلوغ بود . فکر کردیم شاید مثل همیشه ترافیک سنگینه . اما بعد با صدای تذکرهای پلیس متوجه شدیم که اتفاقی افتاده . تصادف شده بود . پلیس دائم اعلام میکرد که ماشینها توقف نکنن و سریعتر حرکت کنن . جمعیت زیادی هم کنار خیابون جمع شده بودن . به صحنه تصادف رسیدیم . یه لحظه چشمم به کف خیابون و یه جنازه پوشیده با ملافه سفید و خونی افتاد . صحنه فجیعی بود . سرمو برگردوندم . حالم خیلی بد شد . مسافرها همه نگاه میکردن و بعد شروع کردن به تفسیر ماجرا . مثل اینکه یه موتوری بوده که با ماشین برخورد کرده و کشته شده بود . من به این فکر میکردم که این بنده خدا هم شاید میخواسته بموقع برای دیدن فوتبال برسه و این بلا سرش اومده بود . حالا چطوری به خونوادش میگن ؟
زندگی خیلی بی ارزشه . فقط یه آنه . یه لحظه ست .
الان هستی و ...
دیگه نیستی .
یه شعر تکراری :
پرتو عمر چراغیست که در بزم وجود
به نسیم مژه بر هم زدنی خاموش است





|

٭
دو روز پیش ویلاگم 140 نفر ویزیتور داشته . نمیدونم کدوم مطلبم اینقدر جلب توجه کرده .
برام جالب بود و جالبتر اینجاست از اینهمه بازدید کننده فقط 2 یا 3 نفر برام کامنت گذاشتن .
الان هم ساعت 12.30 نصفه شب گذشته .
خواب که نیست . نشستم از یه سایت آهنگ گوش میکنم . شهرام کاشانی داره میخونه :
درد این دل منو ، بدون ای سنگ صبور
نمیخواستم چیزی بنویسم .
حوصله نوشتن ندارم . از چی بگم ؟
یه جورائی خسته م . از دروغها و دورنگیها .
مهدی اخوان ثالث میگه :
شب است و غم گرفته چارسویم
بیا ای دوست بنشین روبرویم
بیا تا قصه غم را و شب را
اگر خوابت نمی آید بگویم






|



Monday, October 11, 2004

٭
مرا گفتی که دل دریا کن ای دوست
همه دریا از آن ما کن ای دوست
دلم دریا شد اینک در کنارت
مکِش دریا به خون ، پروا کن ای دوست
سیاوش کسرائی





|

٭
من از نسل سوخته هستم .
نسلی که همه چیزشو یه جا ازش گرفتن .
نسلی که امید ، عشق و آینده شو آتیش زدن .
نسلی که تا اومد سربلند کنه و خودشو بالا بکشه ، سرکوبش کردن .
نسلی که خواسته یا ناخواسته تیشه به ریشه ش زدن .
نسلی که سوخت تا نسل جدید به اینروزها برسه .
نسلی که سوخت تا نسل جدید راحت باشن .
نسلی که سوخت تا نسل جدید به خیلی از چیزهائی که برای نسل سوخته یه رویا بود ، برسه .
نسلی که واقعاً سوخت .
آره . من از نسل سوخته هستم .





|



Sunday, October 10, 2004


٭
هیجوقت نخواستم خودمو به کسی تحمیل کنم .
دلم نمیخواسته کسی مجبور به دوستی با من باشه . اگه کسی از من یا اخلاقم یا قیافه م یا روحیاتم خوشش نمیاد بطور حتم دلیلی واسه خودش داره .
کسی مجبور نیست منو دوست داشته باشه .
دوست داشتن زورکی نمیشه .






|



Saturday, October 09, 2004

٭
هیچ میدونستین نوع میوه ای که دوست دارین میتونه شخصیت درونی شمارو نشون بده ؟ جالبه . نه ؟ اینو امروز توی یه مقاله خوندم که نوشته بود :
فکر کنید در یک مهمانی حضور دارید و ظرف بزرگی پر از میوه های رنگارنگ وجود دارد . وقتی به شما میوه تعارف میشود ، کسی توجه نمیکند اولین میوه ای که شما برمیدارید چیست و لازم است از این بابت خدا را شکر کنید . چون اگر همگی زیرچشمی مواظب بودند تا ببینند اولین انتخاب شما چیست ، اطلاعات ذیقیمت زیادی درباره ویژگیهای شخصیتی شما به دست می آوردند. ویژگیهائی که شاید دوست نداشته باشید برای دیگران فاش شود !
درواقع نکته ماجرا این است که بین میوه مورد علاقه افراد و ویژگیهای شخصیتی شان ارتباط مستقیمی وجود دارد که به ندرت مورد توجه قرار میگیرد . این مطلب معمول ترین میوه های تابستانی را مورد بررسی قرار میدهد و به شما میگوید که دوستداران هرکدام چه خصوصیاتی دارند !
و بعد با فرض اینکه یه ظرف میوه شامل سیب ، موز ، انگور ، گیلاس ، پرتقال ، هلو و گلابی بهتون تعارف میکنن ، اولین میوه انتخابی شما نشانگر شخصیت درونی شماست به این ترتیب :
سیب – دوستداران سیب ، که عده چندان زیادی هم نیستند ، ولخرج هستند و بیشتر تصمیماتشان را در لحظه میگیرند . آنها بسیار سختکوش و جدی هستند با ظاهری سرد و خشک و اگرچه در نظم بخشیدن به امور شخصی شان کاملاً بی تجربه و ناوارد هستند ، ولی بعنوان یک مدیر بخوبی از پس هدایت دیگران برمی آیند و این توانائی را دارند که در شرایط حاد بسرعت تصمیم گیری کنند . آنها به سفر علاقه دارند و برخلاف بسیاری دیگر با حرارت و شوق خاصی به زندگی عشق میورزند !
موز – دوستداران موز دارای شخصیتی ملایم و آرام و ساکت هستند . این افراد معمولاً اعتماد به نفس کافی ندارند و طبیعتاً افراد سلطه پذیری هستند و بدین ترتیب مردم اغلب اوقات از این رفتار دلپذیر آنها سوء استفاده میکنند . بنظر این افراد مردم هم به لحاظ ظاهری و هم به لحاظ فکری قابل ستایش هستند و به خاطر همین طرز تفکر روابط آنها همیشه از یک هماهنگی خاص برخوردار است . البته این هماهنگی بطور مشخص به شکل یکطرفه ایجاد و حفظ میشود !
انگور – اگر انگور اولین انتخاب شما در ظرف میوه است ، باید بگوییم در مجموع شما فرد مؤدبی هستید ولی گاهی اوقات عصبانیت لحظه ای به سراغتان می آید که به همان سرعت هم فروکش میکند . برای شما زیبائی ارزش خاصی دارد و آنرا در هر شکل و نوعش که باشد ستایش میکنید . شما بدلیل شخصیت گرم و اجتماعی تان بسیار محبوب هستید و از انجام هر چیزی تا حد نهایت لذت میبرید و به همین دلیل نگاه خاص شما به زندگی نوعی نگاه منحصر به فرد تلقی میشود . از آنجا که احساساتتان را براحتی بروز نمیدهید ، دیگران شما را بسیار مرموز و غیرقابل فهم میپندارند .
گیلاس – طرفداران گیلاس معمولاً زندگی شان به شیرینی میوه مورد علاقه شان نیست . این افراد بالا و پایین های زیادی را در زندگی تجربه میکنند که بطور خاص در ارتباط با کارشان بیش از سایر جنبه های زندگی بروز میکند . این افراد بندرت میتوانند پول زیادی بطور یکجا دربیاورند و جا ی تأسف بسیار دارد که ذهن خلاق و روشهای مبتکرانه آنها بندرت به نتایج مالی میرسد . این افراد دوستانی بسیار صادق و وفادار هستند که در بیان احساساتشان دچار مشکل میشوند . بنظر آنها خانه بهترین مکان دنیاست و هیچ چیز برایشان دلپذیرتر از گذراندن وقت با افراد خانواده نیست .
پرتقال – اگر شما پرتقال را در میان دیگر میوه ها میپسندید ، فرد بسیار صبور و مصممی هستید . شما دوست دارید کارهایتان را آهسته آهسته انجام دهید و هیچ واهمه ای از پذیرش مسئولیت های سنگین و دشوار ندارید . شما معمولاً خجالتی هستید اما بعنوان یک دوست ، بسیار قابل اعتماد بوده و میتوان روی کمکهای شما حساب کرد . وقتی شما عاشق شوید با تمام قلبتان عاشق میشوید و عشق هرگز برایتان یک امر ساده و سرسری نبوده است . بعلاوه شما به هر قیمتی که شده سعی میکنید از درگیری و مشاجره پرهیز کنید .
هلو – هلو دوستان عزیز شما به عصاره زندگی توجه خاصی دارید . شما دوست دارید یک زندگی کامل و پرفایده داشته باشید . بسیار صمیمی و مهربان هستید و درعین حال بسیار صریح تمام حرفهایتان را به دیگران خواهید زد که تا اندازه ای به جذابیت شما می افزاید . شما بسرعت میتوانید دیگران را ببخشید و خطاهایشان را فراموش کنید و دوستی هایتان برای شما بسیار ارزشمند هستند . در وجود شما یک رگ استقلال خواهی و جاه طلبی وجود دارد که شما را تا رسیدن به اهدافتان پیش خواهد برد . اگرچه درون شما شعله های مشتعلی از احساسات تند وجود دارد ، اما دوست ندارید این احساسات شدید را در انظار نشان دهید و به همین دلیل شما در دید عموم بسیار سرد و بی روح بنظر میرسید !
گلابی – کسانی که گلابی را در ظرف میوه گل چین میکنند مهمترین ویژگی شخصیتی شان عدم توانائی و تمرکز در انجام یه کار بمدت طولانیست . اگرچه بطور کلی این افراد چنانچه بر کاری تمرکز کنند ، از عهده آن برمی آیند ، اما چون توانایی تمرکز برای مدت طولانی را ندارند ، کارهایشان نیمه کاره رها میشود . آنها دوست دارند نتجه کارهایشان را بلافاصله بگیرند و از فکر کردن و محرکهای ذهنی بسیار لذت میبرند . بدین ترتیب بحث کردن با دیگران از کارهای مورد علاقه شان محسوب میشود . آنها انرژی فراوانی دارند و خستگی ناپذیر بنطر میرسند و به همین ترتیب خیلی زود هیجان زده میشوند . اگرچه در برقرای روابط دوستی خیلی سریع عمل میکنند اما بنطر نمیرسد حفظ و نگهداری این روابط برایشان کار ساده ای باشد !
خوب ؟ چطور بود ؟ این گفته ها با توجه به میوه مورد علاقه تون صدق میکرد ؟ راستش در مورد من که خیلی جالب و تا حد زیادی نزدیک به حقیقت بود . میوه انتخابی من هلو بود :)





|



Wednesday, October 06, 2004

٭
شعر کوچه سروده شادروان فریدون مشیری بدون شک یکی از قشنگترین شعرهای معاصر ایرانه و میدونم که خیلیها این شعر رو دوست دارن . یکی از دوستان لطف کردن و شعر دیگری از سروده های این شاعر بزرگ معاصر رو برام توی کامنت گذاشتن ( البته ناگفته نماند این دوست عزیز قرار بود شعر رو با ای میل بفرستن ولی نمیدونم چرا کامنت گذاشتن :))
به هر حال ممنون از ایشون )
این شعر هم دست کمی از شعر کوچه نداره . میدونم که خوشتون میاد .
***
در سکوت دلنشین نیمه شب
می گذشتیم از میان کوچه ها
رازگویان ، هر دو غمگین ، هر دو شاد
هر دو بودیم از همه عالم جدا

تکیه بر بازوی من میداد گرم
شعله ور از سوز خواهشها تنش
لرزشی بر جان من می ریخت نرم
ناز آن بازو به بازو رفتنش

در نگاهش با همه پرهیز و شرم
برق میزد آرزوئی دلنشین

زیر نور ماه دور از چشم غیر
چشمها بر یکدگر میدوختیم
هر نفس صد راز می گفتیم و باز
در تب ناگفته ها می سوختیم

نسترن ها از سر دیوارها
سرکشیدند از صدای پایمان
ماه می پائیدمان از روی بام
عشق می جوشید در رگهایمان

تا میان کوچه ای با صد ملال
دست از آغوش هم برداشتیم

باز هنگام جدائی در رسید
سینه ها لرزان شد و دلها شکست
خنده ها در لرزش لبها گریخت
اشکها بر روی رویاها نشست
جام چشم من به ناکامی گریست
برق اشکی در نگاه تو دوید
نسترن ها سر به زیر انداختند
ماه را ابر به کام خود کشید

تشنه ، تنها ، خسته جان ، آشفته حال
در دل شب می سپردم راه خویش
تا بگریم در غمت دیوانه وار
خلوتی می خواستم دلخواه خویش





|



Tuesday, October 05, 2004


٭
پریشان است امشب خاطر آب ،
چه راهی میزند آن روح بی تاب !
سبکباران ساحل ها چه دانند ،
شب تاریک و بیم موج و گرداب !
فریدون مشیری





|

٭
عجب سرمائی خوردم :(
دیروز که تا ظهر شرکت بودم . امروزم میخواستم تعطیل کنم ولی نمیشد . چون کلی کار داشتم .
با یه حال وخیم تا شرکت رفتم ولی ظهر اومدم خونه . نتونستم بیشتر بمونم .
فردا هم نمیرم .
سرماخوردگی یه طرف . سردرد یه طرف . خیلی بدجوره :((





|



Sunday, October 03, 2004

٭
وای ی ی که مردم از سردرد .
از صبح که بیدار شدم یکسره سرم درد میکنه .
وای ی ی ی ی بسه دیگه :''(





|

٭
به پیش روی من تا چشم یاری میکند دریاست
چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست
در این ساحل که من افتاده ام خاموش
غمم دریا ، دلم تنهاست ،
وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق هاست .
خروش موج با من میکند نجوا :
که هر کس دل به دریا زد رهائی یافت
که هر کس دل به دریا زد رهائی یافت
مرا آن دل که بر دریا زنم نیست
ز پا این بند خونین بر کنم نیست
امید آنکه جان خسته ام را
به آن نادیده ساحل افکنم نیست .
فریدون مشیری





|

٭
احساس میکنم گمشدم .
انگار اینجا جای من نیست . غریبم .
وای دست بردار ازین در وطن خویش غریب .
نکنه دارم راهمو اشتباهی میرم ؟
گاهی احساس میکنم وسط یه برهوت بی انتها گیر افتادم .
من قایقم نشسته به خشکی .
من ، منی که دریام توی این کویر چه میکنم ؟
من کیم ؟






|



Saturday, October 02, 2004




Friday, October 01, 2004

٭
آخرین موج مسافر که میگن دل منه
سرمو رو شونه هات بذار که ساحل منه





|

٭
اینو چند وقت پیش خونده بودم و ممکنه براتون تکراری باشه ولی نوشتنش اینجا خالی از لطف نیست و دیگه اینکه نگین چرا اینقدر غمگین مینویسی :)
یه روز آقائی برای مأموریت میره به یه شهر دیگه ( حالا فرض کنین شیراز) . برحسب تصادف میبینه توی هتلی که اقامت داره کامپیوتر هست و اینترنت و میتونه ای میل بفرسته .
همونوقت یه ای میل به خانمش میزنه ولی آدرس ای میل رو اشتباهی میده و ای میل به یه آدرس دیگه میره .
در یه شهر دیگه ( حالا فرض کنین تهران ) خانمی که از تشییع جنازه شوهرش برمیگشته ، هوس میکنه که ای میلهاشو چک کنه شاید کسی براش پیام تسلیت فرستاده باشه . میره پای کامپیوتر و میبینه چند تا ای میل داره . ولی با خوندن آخرین ای میل بیهوش میشه و به زمین میفته .
با صدای زمین خوردن خانم عزادار ، بچه هاش خودشونو به اتاق خانم میرسونن و مادرشون رو بیهوش کف زمین پیدا میکنن . بعد چشمشون به صفحه مونیتور میفته و ای میلی با این مضمون :
عزیزم سلام ، من به سلامتی و راحتی رسیدم . جالب اینجاست که اینجا کامپیوتر هم دارند و از اینجا میشه برای عزیزان ای میل فرستاد . من دارم مقدمات کار رو آماده میکنم که تو هم هرچه زودتر به من ملحق بشی . امیدوارم که تو هم مثل من سفر خوب و راحتی داشته باشی .
به امید دیدار ، همسرت





|



Home