دفترچه ممنوع |
Monday, October 25, 2004
٭ همه با آينه گفتم ، آری
همه با آينه گفتم ، که خموشانه مرا می پاييد ، گفتم ای آينه با من تو بگو چه کسی بال خيالم را چيد ؟ چه کسی صندوق جادويی انديشه من غارت کرد؟ چه کسی خرمن رويايی گل های مرا داد به باد؟ سر انگشت بر آيينه نهادم پرسان : چه کس آخر چه کسی کشت مرا که نه دستی به مدد از سوی ياری برخاست نه کسی را خبری شد نه هياهويی در شهر افتاد ؟ !آينه اشک بر ديده به تاريکی آغاز غروب بی صدا بر دلم انگشت نهاد . سیاوش کسرائی نوشته شده در ساعت 21:43 توسط دريا جون |
Comments:
Post a Comment
|