دفترچه ممنوع |
Tuesday, October 19, 2004
٭ پرکن پیاله را ،
کاین آب آتشین ، دیریست ره به حال خرابم نمی برد ! این جام ها که در پی هم میشود تهی دریای آتش است که ریزم به کام خویش ، گرداب می رباید و آبم نمی برد ! من با سمند سرکش و جادوئی شراب ، تا بیکران عالم پندار رفته ام تا دشت پرستاره اندیشه های گرم تا مرز ناشناخته مرگ و زندگی تا کوچه باغ خاطره های گریز پا تا شهر یادها............ دیگر شراب هم جز تا کنار بستر خوابم نمی برد ! هان ای عقاب عشق ! از اوج قله های مه آلود دور دست پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد.. ! آن بی ستاره ام که عقابم نمی برد ! در راه زندگی ، با این همه تلاش و تمنا و تشنگی ، با اینکه ناله میکشم از دل که آب ... آب....! دیگر فریب هم به سرابم نمی برد ! پر کن پیاله را...... فریدون مشیری نوشته شده در ساعت 20:53 توسط دريا جون |
Comments:
Post a Comment
|