:: Forbidden Notebook :: دفترچه ممنوع ::
دفترچه ممنوع




Saturday, December 30, 2006

٭
سال نوی میلادی رو به همه هموطنان مسیحی تبریک میگم . امیدوارم که سال جدید ، سال خوبی برای تمام دنیا باشه .





|



Thursday, December 28, 2006

٭
عشق يعنی خاطرات بی غبار
دفتری از شعر و از عطر بهار
عشق يعنی يك تمنا ، يك نياز
زمزمه از عاشقی با سوز و ساز
عشق يعنی چشم خيس مست او
زير باران دست تو در دست او
عشق يعنی ملتهب از يك نگاه
غرق در گلبوسه تا وقت پگاه
عشق يعنی عطر خجلت ... شور عشق
گرمي دست تو در آغوش عشق
عشق يعنی " بی تو هرگز ... پس بمان "
تا سحر از عاشقی با او بخوان
عشق يعنی هر چه داری نيم كن
از برايش قلب خود تقديم كن
عشق يعنی شب نيايش با خدا
تا طلوع صبح دلتنگی دعا
عشق يعنی آه ديگر پشت آه
سوز دل را پرکشاندن تا به ماه
عشق يعنی گريه های بی صدا
چشم خيس دختری دور از نگاه
عشق يعنی لحظه های انتظار
دل به فردا بستن و روز بهار
عشق يعنی بارش از ديده چو ابر
بهر ديدار دوباره ، باز صبر
عشق يعنی بهترين حس نياز
سوی تنها خالق هستی نماز
عشق يعني اين من ديوانه وار
کرده ام خود را فدای عشق یار
عشق یعنی ظرفی از جنس بلور
عشق یعنی ذره ای از جنس نور
عشق یعنی گفتگو با یک زبان
عشق یعنی زندگی با یک روان
عشق یعنی لحظه های بی قرار
عشق یعنی یک نگاه و یک فرار
عشق یـعـنی شـادی و ســـرزندگی
عشق یــعنی مـنـتـهـای بـنــدگی
عشق یـعنی سـوخـتـن ، افــروخـتن
شـیـــوه دریــا دلان آمــوخــتــن
عشق یـعنی سـوزش پـــروانه هـا
شورش دل ، خون سرخ لاله ها
عشق یـعنی صـوت بـلبـل در بهـار
خــنــده گـُل بــر فــراز شـاخسار
عشق یـعـنی وامـق و عَـذرا شـدن
بهــر صــید دُر سوی دریا شدن
عشـق یـعـنی زنــدگــی را سـاختن
دل بـه مـعــبــود گــرامــی باختن
عشـق یــعــنی در ره او سر به دار
عشق یـعنی لـحظه های بی قرار
عشق یـعـنـی بــیــسـتون را تاختن
چهــره زیـبـای شـیـریـن ساختن
عشق یعنی همچو مجنون سوختن
راه و رســم عـــاشــقــی آموختن
عشـق یـعـنی یــوسف کنعان شـدن
از زلــیــخاهای دون پنهان شدن
عشق یـعـنی جــاودانــی و غــرور
درس مـهــر و عاطفه کردن مرور





|



Sunday, December 24, 2006

٭
متأسفانه ناصر عبداللهی بعد از حدود یکماه به دلیل نامعلومی فوت کرد .
این خواننده پاپ کشور از مدتی پیش به علتی که هیچ مشخص نشد ، به حالت کما رفت و دیگه به هوش نیومد . امروز تشییع جنازه ش بود . خیلی دلم سوخت و جالب اینکه هیچ حرف و بحثی هم ازش نشد .
یه عده گفتن مسموم شده ، یه عده گفتن قرص آرامبخش خورده و بعضی هم گفتن مواد مخدر مصرف کرده که همه از طرف خونواده ش و دکترهاش رد شد .
اینجا میتونین آلبومهاش رو گوش بدین . البته بیشتر آهنگهاش قشنگ بود اما 2 تا از کارهاش به اسم دوستت دارم و عشق است محشره . همه کارهاشو دوست دارم ولی با این دوتا آلبومش ساعتها و روزها و ماهها زندگی کردم .
روحش شاد .





|



Wednesday, December 20, 2006

٭


عمرتون صد شب یلدا ، دلتون قد یه دریا
توی این شبهای سرما ، یادتون همیشه با ما
دل خوش باشه نصیبت ، غم بمونه واسه فردا
شب یلداتون مبارک :)





|



Sunday, December 17, 2006

٭
روز پنجشنبه همش دنبال کارای خونه اینور اونور رفتیم . مخابرات و دفترخونه و بانک و خلاصه کارهای اداریش . هوا هم از صبح سرد بود و ابری و بعدش هم که برف شروع شد . از همونروز یه سرمای درست و حسابی خوردم . از بس حالم بد بود ، شنبه و یکشنبه هم خونه نشین شدم . هنوز هم خوب خوب نیستم و میدونم فردا هم برم شرکت تلافی این چند روز استراحت درمیاد . استراحت !!؟





|



Thursday, December 14, 2006

٭
خوب بالاخره تموم شد . یه مدت خیلی فکرم مشغول بود ولی همه چی به خیر و خوشی گذشت .
یه آپارتمان نقلی خریدم . حدود 2 ماه بود که کارش ادامه داشت ولی نمیدونم چرا جور نمیشد . فروشنده شهرستان بود و فرصت نمیکرد بیاد تهران . وکلیش که اینجا بود ، تاریخ وکالتنامه ش گذشته بود و فروشنده هنوز وکالت جدید بهش نداده بود . خلاصه امروز دیگه همه چی جور شد و رفتیم دفترخونه و سند بنام من شد .
البته خونه مستأجر داره . هنوز 5 ماه دیگه از قراردادشون مونده . راستش منهم دلم نیومد که بگم تخلیه کنن . تازه یک ماه دیگه هم به قراردادشون اضافه کردم تا زمانی که امتحان بچه ش تموم بشه .
منکه نمیخوام توی اون آپارتمان زندگی کنم . فقط به خاطر مامان و بابا خریدمش که میگفتن همه پولهاتو حیف و میل میکنی و چیزی پس انداز نداری .
به هر حال تموم شد و خیال همه راحت شد :))
اینهارو چون این وبلاگ برام مثل یه دفترچه خاطرات هم هست اینجا مینویسم . واسه اینکه چند سال دیگه اگه اینهارو خوندم بدونم که چیکارا کردم . مثل خیلی اتفاقات دیگه که برام افتاده و گاهی که آرشیو وبلاگ رو میخونم یاد اونروزا برام زنده میشه . علت دیگه ای نداره .
همین .





|



Tuesday, December 12, 2006




Saturday, December 09, 2006

٭
یه روز یه کلاغ پیر ، با یه قالب پنیر که به نوکش گرفته ، روی یه درخت نشسته .
یه روباه میاد پائین درخت و ازش میپرسه : ببینم . پنیرت ، پنیر پیتزاست ؟
کلاغه سرش رو به علامت نه بالا میده .
روباهه هم بی هیچ حرف و اعتنائی راهشو میگیره و میره .
کلاغه با خودش میگه : واقعاً که ! روباه هم روباههای قدیم !!!





|



Friday, December 01, 2006

٭
بدرود
برایِ زيستن دو قلب لازم است
قلبی که دوست بدارد ،
قلبی که دوستش بدارند .
قلبی که هديه کند ،
قلبی که بپذيرد .
قلبی که بگويد ،
قلبی که جواب بگويد .
قلبی برای من ،
قلبی برایِ انسانی که من می‌خواهم ،
تا انسان را در کنار ِ خود حس کنم .
درياهای چشم ِ تو خشکيدنی ست .
من چشمه‌ئی زاينده می‌خواهم .
چشمهايت ستاره‌هائی کوچک است ،
آن سویِ ستاره من انسانی می‌خواهم .
انسانی که مرا بگزيند ،
انسانی که من او را بگزينم ،
انسانی که به دست‌هایِ من نگاه کند ،
انسانی که به دست‌هایش نگاه کنم ،
انسانی در کنار ِ من ،
تا به دست‌های انسان‌ها نگاه کنيم ،
انسانی در کنارم ،
آينه‌ئی در کنارم ،
تا در او بخندم ،
تا در او بگريم ...
خدايان نجاتم نمی‌دادند ،
پيوند ِ تردِ تو نيز نجاتم نداد .
نه پيوند ِ تردِ تو ،
نه چشم‌ها و نه دست‌هایت .
کنار ِ من قلبت آينه‌ئی نبود ،
کنار ِ من قلبت بشری نبود ...
احمد شاملو





|



Home