:: Forbidden Notebook :: دفترچه ممنوع ::
دفترچه ممنوع




Wednesday, August 30, 2006

٭
استعفا
بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا میدهم و مسئولیتهای یک کودک هشت ساله را قبول میکنم .
میخواهم به یک ساندویچ فروشی بروم و فکر کنم که آنجا یک رستوران پنج ستاره است !
میخواهم فکر کنم شکلات از پول بهتر است ، چون میتوانم آنرا بخورم !
میخواهم زیر یک درخت بلوط بزرگ بنشینم و با دوستانم بستنی بخورم !
میخواهم درون یک چاله آب بازی کنم و بادبادک خود را در هوا پرواز دهم !
میخواهم به گذشته برگردم ، وقتی همه چیز ساده بود ، وقتی داشتم رنگها را ، جدول ضرب را و شعرهای کودکانه یاد میگرفتم ، وقتی نمیدانستم که چه چیزهائی نمیدانم و هیچ اهمیتی هم نمیدادم !
میخواهم فکر کنم که دنیا چقدر زیباست و همه راستگو و خوب هستند !
میخواهم ایمان داشته باشم که هر چیزی ممکن است و میخواهم که از پیچیدگیهای دنیا بی خبر باشم !
میخواهم دوباره به همان زندگی ساده خود برگردم ، نمیخواهم زندگی من پر شود از کوهی از مدارک اداری ، خبرهای ناراحت کننده ، صورتحساب ، جریمه و ......
میخواهم به نیروی لبخند ایمان داشته باشم ، به یک کلمه محبت آمیز ، به عدالت ، به صلح ، به فرشتگان ، به باران و به ......
این دسته چک من ، کلید ماشین ، کارت اعتباری و بقیه مدارک ، مال شما !
من رسماً از بزرگسالی استعفا میدهم !
سانیتا سالگا





|



Comments: Post a Comment

Home