دفترچه ممنوع |
Wednesday, April 26, 2006
٭ صدفی به صدف دیگر گفت: " درد عظیمی در درونم دارم. سنگین و گرد است و آزارم میدهد . " صدف دیگر با غرور و نخوت گفت: " آسمان و دریا را شکر که من دردی ندارم . من چه از درون و چه از بیرون ، سالم سالمم . " در همان لحظه خرچنگی که از کنارشان می گذشت ، گفتگوی آن دو صدف را شنید و به آن صدفی که از درون و بیرون سالم بود گفت: " بله ، تو سالم و سر حالی ؛ اما حاصل درد رفیق ات ، مرواریدی بسیار زیباست . " نوشته شده در ساعت 21:39 توسط دريا جون |
Comments:
Post a Comment
|