:: Forbidden Notebook :: دفترچه ممنوع ::
دفترچه ممنوع




Wednesday, April 26, 2006

٭
صدفی به صدف دیگر گفت: " درد عظیمی در درونم دارم. سنگین و گرد است و آزارم میدهد . "
صدف دیگر با غرور و نخوت گفت: " آسمان و دریا را شکر که من دردی ندارم . من چه از درون و چه از بیرون ، سالم سالمم . "
در همان لحظه خرچنگی که از کنارشان می گذشت ، گفتگوی آن دو صدف را شنید و به آن صدفی که از درون و بیرون سالم بود گفت: " بله ، تو سالم و سر حالی ؛ اما حاصل درد رفیق ات ، مرواریدی بسیار زیباست . "





|



Monday, April 24, 2006




Sunday, April 23, 2006




Friday, April 21, 2006

٭
باورتون میشه این دوتا خانم مسن مجسمه باشن؟ خیلی طبیعی هستن نه ؟
البته عکسهای دیگه ای هم بود که خیلی دوست داشتم ببینین ولی نمیدونم چرا نمیشه لینک صفحه اصلی رو اینجا بذارم به هرحال اگه دوست داشتین بقیه عکسهارو هم ببینین میتونین به سایت ایران اکونومیست مراجعه کنین . پائین صفحه سمت چپ قسمتی هست با عنوان گزارشهای تصویری که عکسها اونجا هستن .





|



Monday, April 17, 2006

٭
هشت ماه پیش که خبر تصادف پوپک گلدره بازیگر جوان سینما و تلویزیون رو شنیدم خیلی ناراحت شدم . طفلک توی جاده شمال تصادف کرد و از اونموقع توی کما بود ولی امروز که خبر فوتش رو شنیدم شوکه شدم . باورم نمیشد . خیلی حیف شد .
از وقتی که خبر رو شنیدم همش این شعر توی ذهنم میچرخه :
زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست ...
هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود ...
صحنه پیوسته به جاست ...
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد ...
روحش شاد .





|

٭
دوباره سلام :)
بعد از یه استراحت و تجدید قوای حسابی برگشتم . این چند روز هوا خیلی خوب بود و به ندرت گرمای جزیره رو احساس میکردیم . خیلی خوش گذشت .
ساعتها کنار دریا نشستم ونجوا و زمزمه موجهاش با ساحل رو گوش دادم ...
ساعتها به خورشیدی که از رنگ طلائی رو به سرخی میرفت و توی دریا محو میشد خیره شدم ...
ساعتها به تماشای ماه کامل زیبائی نشستم که نور نقره ای رنگشو بی هیچ چشمداشتی روی دریا میپاشید ...
و ساعتها و ساعتها زیبائیهای دریا و ساحل و موج و جزیره رو نگاه کردم و نگاه کردم . میشه خوش نگذشته باشه ؟
عالی بود . جای همه اونها که دریا و زیبائیهاش رو دوست دارن خالی .





|



Wednesday, April 12, 2006

٭
برنامه یه مسافرت چند روزه هم جور شد . فردا با یکی از دوستهام میرم کیش . یه جورائی روحیه م خسته ست . به استراحت و آرامش دور از شلوغی و غوغای تهران احتیاج دارم . فکرشو که کردم دیدم بهترین جا برای کسب انرژی ، کیش و سکوت و آرامشیه که داره . دلم واسه آبی بی انتها و قشنگ دریاش و غروبهای زیباش تنگ شده . امیدوارم به اون آرامش و احساسی که دوست دارم و نیاز دارم برسم و با انرژی کامل برگردم . پس تا اونروز :)





|



Tuesday, April 11, 2006

٭
یکی از فیلمهائی که مدتها پیش دیدم و خیلی خوشم میاد و اگه بارها و بارها ببینم خسته نمیشم ، کازابلانکا با بازی همفری بوگارت و اینگرید برگمن هستش و این هم عکس یکی از صحنه های اون فیلمه که بنظر من خیلی تأثیرگذاره چون میشه توی صورت و چشمهای هر دوطرف مجموعه ای از احساسات مختلف رو دید . عشق ، اندوه ، نگرانی و ...
بنظر شما اینطور نیست؟

خیلی جالبه . الان که این مطلب رو پست کردم توی سایت بی بی سی خوندم که فیلم کازابلانکا برترین فیلم تاریخ سینما شناخته شده . اینجا میتونین مشروح خبر رو بخونین .






|



Sunday, April 09, 2006

٭
بنویس ! هر چه می خواهد باشد . نامه ، یادداشت روزانه ، یا حتی یادداشت هائی که از مکالمه ای تلفنی بر میداری . فقط بنویس !
با نوشتن ، به خدا و دیگران نزدیکتر می شویم . اگر می خواهی به درک بهتری از جایگاهت در جهان برسی ، بنویس .
بکوش که به نوشتن دل ببندی ، حتی اگر هیچکس کلماتت را نخواند و یا حتی بدتر ، شخصی چیزهائی را که نمی خواستی خوانده شوند ، بخواند .
نوشتن به ما کمک می کند به افکارمان سر و سامان بدهیم و آنچه را در اطرافمان است ، با وضوح بیشتری ببینیم .
قلم و کاغذ معجزه می کنند . آلام را تخفیف می دهند ، به رویاها جامه عمل می پوشند و امیدهای از دست رفته را احیا می کنند .
کلمه قدرت دارد .
پائولو کوئیلیو - مکتوب اول





|



Thursday, April 06, 2006

٭
با اینکه فروردین از نیمه گذشته اما هنوز روی اون مودی که دلم میخواد نیستم . همیشه از اول اسفند ماه رو دوست داشتم تا آخر اردیبهشت رو ولی درست از همون اول اسفند تا حالا اینقدر چیزها برام اتفاق افتاده که اومدن بهار از یادم رفته . هیچ این حالت رو دوست ندارم اما دست خودم نیست . فقط دعا میکنم هرچه زودتر بتونم به حالت عادی برگردم . البته برخوردهام توی زندگی روزمره ، محل کار، با خونواده و دوستام فرق نکرده . یه نقاب به صورتم زدم که منو همون دریای شاد و پرتحرک قبل نشون میده ولی از درون ...
بیخیال . درست میشه . میدونم .
این شعرو واسه دل خودم می نویسم . قشنگه .
***
باز كن پنجره ها را كه نسيم
روز ميلاد اقاقی ها را
جشن ميگيرد
و بهار
روی هر شاخه ، كنار هر برگ
شمع روشن كرده است
همه چلچله ها برگشتند
و طراوت را فرياد زدند
كوچه يكپارچه آواز شده است
و درخت گيلاس
هديه جشن ، اقاقی ها را
گل به دامن كرده ست
باز كن پنجره ها را ای دوست
هيچ يادت هست
كه زمين را عطشی وحشی سوخت
برگ ها پژمردند
تشنگی با جگر خاك چه كرد
هيچ يادت هست
توی تاريكی شب های بلند
سيلی سرما با تاك چه كرد
با سرو سينه گلهای سپيد
نيمه شب باد غضبناك چه كرد
هيچ يادت هست
حاليا معجزه باران را باور كن
و سخاوت را در چشم چمنزار ببين
و محبت را در روح نسيم
كه در اين كوچه تنگ
با همين دست تهی
روز ميلاد اقاقی ها را
جشن ميگيرد
خاك جان يافته است
تو چرا سنگ شدی
تو چرا اينهمه دلتنگ شدی
باز كن پنجره ها را
و بهاران را باور كن
فریدون مشیری





|



Monday, April 03, 2006

٭
دوباره سلام . تعطیلات عید هم به آخر رسید ، مهمونها رفتن و مهمونی بازیها تموم شد .
تهران هرچند نه مثل سالهای قبل ولی به هر حال خلوت بود و امروز بعد از چند روز نفس کشیدن ، تهران دوباره شد همون شهر شلوغ و پرهیاهو و پر دود و دم .
منکه نفهمیدم تعطیلات چطور تموم شد . هنوز خسته م . احتیاج به یه مسافرت دارم که برنامه شو ریختم . اگه جور بشه عالیه .
لازمه دوباره تشکر کنم از همه لطف و محبتی که داشتین و با ای میل و آفلاین و کامنت شرمنده م کردین . مرسی از همه دوستهای خوب . راستی بعضی وقتها جواب کامنتها رو میدم ها ولی توی قسمت نظرخواهی . پس اگه سئوالی کردین که منتظر جوابین توی قسمت نظرخواهی دنبال جواب بگردین ;)
برای تبریک گفتن هم هیچوقت دیر نیست . یه بار دیگه سال جدید رو به همه تبریک میگم و امیدوارم سال خوب ، سال سلامتی و سال پرنشاطی برای همه دوستان و هموطنان در هرجای دنیا که هستن باشه .





|



Home