:: Forbidden Notebook :: دفترچه ممنوع ::
دفترچه ممنوع




Thursday, March 09, 2006

٭
چیزی به رسیدن بهار و اومدن عید و نو شدن سال نمونده . دوباره شمشادها و درختها جوونه زدن . شکوفه ها روی درختها ، یاسهای زرد ، به ژاپنی های گل بهی وشاخه بیدهای قرمز همه جا خودنمائی میکنن . ولی اون شور و شوق همیشگی رو ندارم . نه تنها من بلکه بیشتر مردم همینطورن .
خیابونها شلوغه . همه در حال خونه تکونی ، خرید و آماده شدن واسه پذیرائی از نوروز هستن اما انگار انجام وظیفه میکنن و یا اینکه فقط میخوان سرشون گرم باشه . اون شور و نشاطی که هرسال داشتن ، ندارن . یه جورائی بلاتکلیفن . میشه توی صورت آدمها یه نگرانی رو دید . یه سئوال از چشمهای همه پیداست . بالاخره چی میشه ؟
پرونده ایران رفت شورای امنیت . نتیجه ش معلوم نشده ولی در ظاهر از دو حال خارج نیست . یا تحریم و یا جنگ . نمیدونم آیا این ملت تحمل یه تحریم بزرگ دیگه و یه جنگ بزرگتر دیگه رو داره ؟ بچه ها چی میشن ؟ فرشته های کوچولو و بیگناهی که اومدن توی این دنیا که زندگی کنن و نمیدونن تحریم چیه ، نیست چیه ، نداریم چیه ، جنگ چیه ، آژیرهای زرد و قرمز چیه ، فرار به پناهگاه و بمب و خون و کشتار و مرگ چیه ، نمیدونن ...
دلم میخواست مثل هرسال اینجا یه چیزی مینوشتم که بهار ایران ، قشنگی اومدن بهار و شور و شوق مردم واسه عید رو به تصویر بکشه ولی هرچی سعی کردم نشد . شرمنده .
الان مدتیه فقط این شعر توی ذهنم میچرخه .
***
با همين ديدگان اشك آلود
از همين روزن گشوده به دود
به پرستو به گل به سبزه درود
به شكوفه به صبحدم به نسيم
به بهاری كه ميرسد از راه
چند روز دگر به ساز و سرود
ما كه دلهايمان زمستان است
ما كه خورشيدمان نمی خندد
ما كه باغ و بهارمان پژمرد
ما كه پای اميدمان فرسود
ما كه در پيش چشم مان رقصيد
اين همه دود زير چرخ كبود
سر راه شكوفه های بهار
گریه سر می دهيم با دل شاد
گريه شوق با تمام وجود
سالها می رود كه از اين دشت
بوی گل يا پرنده ای نگذشت
ماه ديگر دريچه ای نگشود
مهر ديگر تبسمی ننمود
اهرمن ميگذشت و هر قدمش
نيز به هول و مرگ و وحشت بود
بانگ مهميزهای آتش ريز
رقص شمشير های خون آلود
اژدها ميگذشت و نعره زنان
خشم و قهر و عتاب می فرمود
وز نفس های تند زهرآگين
باد همرنگ شعله برميخاست
دود بر روی دود می افزود
هرگز از ياد دشتبان نرود
آنچه را اژدها فكند و ربود
اشك در چشم برگها نگذاشت
مرگ نيلوفران ساحل رود
دشمنی كرد با جهان پيوند
دوستی گفت با زمين بدرود
شايد ای خستگان وحشت دشت
شايد ای ماندگان ظلمت شب
در بهاری كه ميرسد از راه
گل خورشيد آرزوهامان
سر زد از لای ابرهای حسود
شايد اكنون كبوتران اميد
بال در بال آمدند فرود
پيش پای سحر بيفشان گل
سر راه صبا بسوزان عود
به پرستو به گل به سبزه درود
فریدون مشیری





|



Comments: Post a Comment

Home