:: Forbidden Notebook :: دفترچه ممنوع ::
دفترچه ممنوع




Saturday, March 25, 2006

٭
سلام . اولین سلام سال 85 . امیدوارم که سال خوبی رو شروع کرده باشین و روزهای خوبی رو بگذرونین .
دوباره ممنونم از تمام دوستانی که ای میل ، آفلاین و کامنت گذاشته بودن . مرسی از همگی . منهم چند روز اول تعطیلات رو مسافرت بودم و دیشب رسیدم اما همچنان درگیر مهمونداری و مهمونی رفتن هستیم تا آخر تعطیلات و همچنان استراحت بی استراحت . از امروز هم که شرکت بودم . خوبه که دوباره چند روز تعطیله وگرنه از پا می افتادم . به اندازه یکدنیا خسته ام .
یک هفته سروکله زدن با جغله دیگه برام انرژی نذاشته . شیطونک خستگی هم حالیش نیست . فقط بازی و بازی . ولی دلم برای شیطنتها و شیرین زبونیهاش تنگ شده حسابی .
اما یه مسئله جالب . قبل از اینکه برم تعطیلات یه آفلاین برای همه دوستان فرستادم به این مضمون که :
سلام . من دارم دوشنبه شب میرم . فکر نکنم دیگه همدیگه رو ببینیم . منو فراموش کن و بخاطر تموم بدیهام منو ببخش . از طرف سال 84 .
بعضی از دوستان مطلب رو گرفته بودن و برام پیغام گذاشته بودن . بعضی دیگه فکر کردن که من دارم میرم و باهاشون خداحافظی کردم . بعضی فکر کرده بودن که این پیغام براشون اشتباهی اومده . بعضی دیگه هم ناراحت شده بودن که چرا این آفلاین رو براشون گذاشتم و بعضی دیگه هم ....
دوستان خواهشم اینه که مطلب رو دوباره بخونین . اگه دقت کرده باشین دوشنبه شب سال تحویل شد و سال 85 شروع شد . این به این معنی بود . من نه خداحافظی کردم که برم ، نه فراموشتون میکنم و نه خواستم که فراموشم کنین ، نه پیغام اشتباه فرستادم و نه هیچ چیز دیگه .
این فقط یه SMS بود که برام فرستاده بودن . یه پیغام بود از طرف سال 84 به شما که همه بدیهای سال 84 رو فراموش کنین و سال 85 رو بخوبی شروع کنین . بنظرم جالب اومد گفتم واسه همه بفرستم . همین .
شاید یه مدت بخاطر مهمونی بازی نتونم چیزی بنویسم اما دوباره با نوشته های جدید برمیگردم .
یه بار دیگه سال نو رو به همگی تبریک میگم و آرزوی روزهای خوب و خوش برای همه دارم .





|



Sunday, March 19, 2006

٭
سال 84 هم با همه خوبیها و بدیهاش ، غم و شادیهاش ، فراز و نشیبهاش و اتفاقهای خوب و بدش تموم شد و سال 85 رسید .
امیدوارم که سال جدید سرشار از سلامتی ، موفقیت ، شادکامی ، نشاط ، صلح و سربلندی برای همه باشه .
سال نو مبارک





|



Friday, March 17, 2006

٭
دیشب یکی از بدترین شبهای زندگیم بود . چیزی نمونده بود که شیرینی نو شدن سال برامون به تلخی زهر بشه . یکی از بستگان نزدیک ، توی جاده تصادف کرده بود . خداوند بزرگی و رحمتش رو به ما نشون داد و اون تصادف رو تبدیل به یه معجزه کرد . اونها که ماشین رو دیده بودن میگفتن خدا این جوون رو دوباره به شما داده . اگه ماشینش رو ببینین باورتون نمیشه که اونو از توی این ماشین بیرون آوردن .
تا ساعت 4 صبح بیمارستان بودیم و بعد از گچ گرفتن دست و کتف و چند تا بخیه همه چی به خیر گذشت .
حالا بماند که چه صحنه هائی توی بیمارستان دیدیم و چه ها به ما گذشت . طوری که دیگه مریض خودمونو فراموش کرده بودیم و واسه بقیه اشک میریختیم .
ساعت 5 که رسیدیم خونه دیگه متوجه نشدم کی خوابم برد . با اینکه تا ساعت 11 خوابیدم ولی هنوز احساس خستگی میکنم .
خدایا برای همه مهربونی و رحمتت شکر .





|



Tuesday, March 14, 2006

٭
مطلبی خوندم تحت عنوان اخلاق وبلاگی که خیلی به دلم نشست . شما هم بخونین بد نیست . جالبه .





|



Monday, March 13, 2006

٭
غوغا کن ! هان ! غریو کن دریا !
غم در دل صخره سخت سنگین است
در می شکند دلی که میخواهد
دریا ، دریا ، شکست ننگین است
سیاوش کسرائی





|



Thursday, March 09, 2006

٭
چیزی به رسیدن بهار و اومدن عید و نو شدن سال نمونده . دوباره شمشادها و درختها جوونه زدن . شکوفه ها روی درختها ، یاسهای زرد ، به ژاپنی های گل بهی وشاخه بیدهای قرمز همه جا خودنمائی میکنن . ولی اون شور و شوق همیشگی رو ندارم . نه تنها من بلکه بیشتر مردم همینطورن .
خیابونها شلوغه . همه در حال خونه تکونی ، خرید و آماده شدن واسه پذیرائی از نوروز هستن اما انگار انجام وظیفه میکنن و یا اینکه فقط میخوان سرشون گرم باشه . اون شور و نشاطی که هرسال داشتن ، ندارن . یه جورائی بلاتکلیفن . میشه توی صورت آدمها یه نگرانی رو دید . یه سئوال از چشمهای همه پیداست . بالاخره چی میشه ؟
پرونده ایران رفت شورای امنیت . نتیجه ش معلوم نشده ولی در ظاهر از دو حال خارج نیست . یا تحریم و یا جنگ . نمیدونم آیا این ملت تحمل یه تحریم بزرگ دیگه و یه جنگ بزرگتر دیگه رو داره ؟ بچه ها چی میشن ؟ فرشته های کوچولو و بیگناهی که اومدن توی این دنیا که زندگی کنن و نمیدونن تحریم چیه ، نیست چیه ، نداریم چیه ، جنگ چیه ، آژیرهای زرد و قرمز چیه ، فرار به پناهگاه و بمب و خون و کشتار و مرگ چیه ، نمیدونن ...
دلم میخواست مثل هرسال اینجا یه چیزی مینوشتم که بهار ایران ، قشنگی اومدن بهار و شور و شوق مردم واسه عید رو به تصویر بکشه ولی هرچی سعی کردم نشد . شرمنده .
الان مدتیه فقط این شعر توی ذهنم میچرخه .
***
با همين ديدگان اشك آلود
از همين روزن گشوده به دود
به پرستو به گل به سبزه درود
به شكوفه به صبحدم به نسيم
به بهاری كه ميرسد از راه
چند روز دگر به ساز و سرود
ما كه دلهايمان زمستان است
ما كه خورشيدمان نمی خندد
ما كه باغ و بهارمان پژمرد
ما كه پای اميدمان فرسود
ما كه در پيش چشم مان رقصيد
اين همه دود زير چرخ كبود
سر راه شكوفه های بهار
گریه سر می دهيم با دل شاد
گريه شوق با تمام وجود
سالها می رود كه از اين دشت
بوی گل يا پرنده ای نگذشت
ماه ديگر دريچه ای نگشود
مهر ديگر تبسمی ننمود
اهرمن ميگذشت و هر قدمش
نيز به هول و مرگ و وحشت بود
بانگ مهميزهای آتش ريز
رقص شمشير های خون آلود
اژدها ميگذشت و نعره زنان
خشم و قهر و عتاب می فرمود
وز نفس های تند زهرآگين
باد همرنگ شعله برميخاست
دود بر روی دود می افزود
هرگز از ياد دشتبان نرود
آنچه را اژدها فكند و ربود
اشك در چشم برگها نگذاشت
مرگ نيلوفران ساحل رود
دشمنی كرد با جهان پيوند
دوستی گفت با زمين بدرود
شايد ای خستگان وحشت دشت
شايد ای ماندگان ظلمت شب
در بهاری كه ميرسد از راه
گل خورشيد آرزوهامان
سر زد از لای ابرهای حسود
شايد اكنون كبوتران اميد
بال در بال آمدند فرود
پيش پای سحر بيفشان گل
سر راه صبا بسوزان عود
به پرستو به گل به سبزه درود
فریدون مشیری





|



Sunday, March 05, 2006


٭
امروز صبح که میرفتم شرکت ، توی اتوبوس 2 تا دختر خانم صندلی پشت سر من نشسته بودن و صحبت ميكردن . صداشون به حدی بود كه من بدون اينكه بخوام ميتونستم بشنوم . صحبتهاشون در مورد خواستگاراشون بود و ایده آلهاشون واسه زندگی آینده . بیشتر حرفشون سر خوش تیپ و پولدار بودن شوهر آینده شون بود . خنده م گرفته بود . خيلی خودمو كنترل كردم كه وارد بحثشون نشم . وقتی فکر میکنم میبینم چه چيزهائی ارزش شدن . عجب دنيائيه .
شما چی ميگين ؟ ملاك شما برای انتخاب همسر چيه ؟ چه چيزی رو در انتخاب خودتون ارزش ميدونين ؟ قيافه ظاهری ؟ تحصيلات ؟ ثروت و دارائی ؟ برخورد ها و رفتارهای اجتماعی ؟ خونواده ؟ خصوصيات اخلاقی ؟ ايمان ؟ طرز لباس پوشيدن ؟ گذشته ؟ سن و سال ؟ به كدوم از اينا بيشتر اهميت ميدين يا بهتر بگم كدوم از اينا ارزش بيشتری داره ؟





|



Friday, March 03, 2006

٭
دوستی توی نظرخواهی شعری خواسته بود از شادروان فریدون مشیری در مورد بهار . بله . بهار توی راهه . میشه بوش رو حس کرد اما انگار من هنوز روی مودی نیستم که بخوام از بهار و عوض شدن فصل بنویسم . نمیدونم. شاید هنوز اون حس رو نگرفتم اما شعر رو به خاطر این دوستی که وقت میذارن و وبلاگو میخونن مینویسم .
***
بوی باران بوی سبزه بوی خاك
شاخه های شسته باران خورده پاك
آسمان آبی و ابر سپيد
برگهای سبز بيد
عطر نرگس رقص باد
نغمه شوق پرستو های شاد
خلوت گرم كبوترهای مست
نرم نرمك می رسد اينك بهار
خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه ها و دشت ها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نيمه باز
خوش به حال دختر ميخك كه می خندد به ناز
خوش به حال جام لبريز از شراب
خوش به حال آفتاب
ای دل من گرچه در اين روزگار
جامه رنگين نمی پوشی به كام
باده رنگين نمی نوشی ز جام
نقل و سبزه در ميان سفره نيست
جامت از آن می كه میبايد تهیست
ای دريغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسيم
ای دريغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دريغ از ما اگر كامی نگيريم از بهار
گر نكوبی شيشه غم را به سنگ
هفت رنگش ميشود هفتاد رنگ

فریدون مشیری





|



Wednesday, March 01, 2006

٭
یه مطلب تکراری ولی زیبا .
آقا گرگه به رسم دیرین ، فرزندش رو به خونه بزبزقندی فرستاد . پسر بعد از ساعتی دست خالی برگشت . اما از اون ساعت نه غذا خورد و نه حرف زد . گرگ جوان ، عاشق حبه انگور شده بود .





|



Home