:: Forbidden Notebook :: دفترچه ممنوع ::
دفترچه ممنوع




Monday, February 27, 2006

٭
و خاطره ات تا جاودان جاویدان در گذرگاه ادوار، داوری خواهد شد .
احمد شاملو





|



Saturday, February 25, 2006

٭
برگزیده هایی از نامه ای به قلبم :
قلب من ، من هرگز تو را سرزنش و محکوم نخواهم کرد .
هرگز از آنچه می گویی احساس شرم نخواهم کرد .
می دانم که تو فرزند محبوب خدا هستی و او ترا در پناه پرتو عشق و جلال خویش می گیرد .
قلب من ، من به تو ایمان دارم .
من طرفدار تو هستم و همواره برایت دعا می کنم . دعا میکنم که به کمک و حمایتی که احتیاج داری ، برسی .
قلب من ، من به تو ایمان دارم . معتقدم که تو عشقت را با هر کس که به آن نیاز داشته باشد یا شایسته اش باشد قسمت خواهی کرد . معتقدم که راه من ، راه توست .
از تو می خواهم به من اعتماد کنی .
بدان که به تو عشق می ورزم و می کوشم که تمام آزادیی را که برای شادمانه تپیدن در سینه ام به آن نیاز داری ، به تو بدهم .
هر کاری لازم باشد انجام می دهم تا هرگز از حضور من در گرداگردت احساس دلتنگی نکنی .
پائولو کوئیلیو - مکتوب اول





|



Thursday, February 23, 2006

٭
همیشه ، وقتی تنها و نا امید و ملول
تنت ، روانت ، از دست این و آن خسته ست ،
همیشه ، وقتی رخسار این جهان تاریک ،
همیشه ، وقتی درهای آسمان بسته ست ،
همیشه ، گوشه گرمی به نام دل با توست ،
که صادقانه تر از هر که ، با تو پیوسته ست !
به دل پناه ببر ! آخرین پناهت اوست ،
تورا چنان که تمنای توست ، دارد دوست !
مهدی اخوان ثالث





|



Wednesday, February 22, 2006

٭
برای درخواست از گوگل واسه گذاشتن لوگوی نوروز در سایتش ، میتونین اینجارو ببینین و فرم رو پر کنین .





|



Monday, February 20, 2006

٭
میدونی دوست من؟ منهم مثل تو هميشه دلم ميخواسته بدونم آدمها چطور اينقدر زود تغيير چهره ميدن ؟ چطور خیلی راحت تغییر عقیده میدن ؟ چطور به اين سادگی ميتونن هرچی كه گفتن رو فراموش كنن ؟ چطور ميتونن هر قول و قراری رو از ياد ببرن ؟ از ياد بردن اينقدر راحته ؟
منهم مثل تو ، هنوزم نتونستم جواب سئوالمو بگيرم . مثل هميشه سئوالهام بی جوابه .
اینو نوشتم که فکر نکنی تنهائی . نه . مثل من و تو زیادن .
بقول شاعر :
من درد مشترکم ،
مرا فریاد کن .





|

٭
من فکر میکنم بلاگر با این جمله من مخالفه که پاکش میکنه . باز این پست قبلی پاک شد و هنوز دلیلشو متوجه نشدم . ولی بلاگر اینو بدونه من لجبازتر از این حرفهام که جا خالی کنم . به همین دلیل دوباره جمله مو مینویسم . حالا ببینم باز پاک میکنه یا نه ؟ دوباره از دوست گلم که کامنت گذاشته بود معذرت میخوام . هرچه فریاد داری سر بلاگر بکش :))
***
یه جمله شاید قشنگ از یه فیلم نه چندان قشنگ :
مقصر تو نیستی . مقصر دل منه که میگه فقط تو .





|



Wednesday, February 15, 2006


٭
گفتم که بعد ازین
در جان نهان کنم همه شور و شتاب ها
آرام همچو بحر
توفان درون سینه ی جوشان فرو کشم
پنهان کنم ز غیر، همه التهاب ها
بگذارم این غمان
تا آب ها بیفتد از آسیاب ها
اما ......
با موج درد دوست
دریادلی کجا و دل تنگ من کجا ؟
چون اشک پرده در
می شویم ز دیدگان بی خواب ، خواب ها
باز این منم به جای و همان پیچ و تاب ها .............
سیاوش کسرائی





|



Monday, February 13, 2006

٭
دوباره ولنتاین رسید و همه در تب و تاب برگزاری این مراسم به نحو احسن هستن . من هنوز سر حرفم درمورد روز ولنتاین و برنامه هاش هستم ولی دیگه چیزی نمیگم چون تکرار مکررات میشه . اگه خواستین نظرمو بدونین میتونین مطالبی که سالهای قبل در مورد این روز نوشتم بخونین . اما به هرحال ما که بخیل نیستیم . ولنتاین همه مبارک و اینهم هدیه من به همه ولنتاینیها .







|

٭
سلام . بعد از یه سفر کوتاه ولی خسته کننده دوباره به خونه برگشتم :)
مثل همیشه ممنونم از دوستانی که بهم سر زدن ، کامنت گذاشتن و ای میل فرستادن . مرسی .
دیگه اینکه اگه دوستانی هستن که دعوتنامه Gmail میخوان یه ای میل بهم بزنن تا براشون بفرستم . مدتها بود که میخواستم این مطلبو بگم ولی یادم میرفت . ببخشید :)





|



Monday, February 06, 2006

٭
اگر مجبوری گریه کنی ، مانند کودک گریه کن .
تو زمانی کودک بوده ای و یکی از نخستین چیزهائی که آموخته ای گریستن بوده است . زیرا گریه بخشی از زندگی است . هرگز فراموش نکن که در آشکار کردن احساساتت آزادی و اینکار ، شرم آور نیست .
ضجه بزن ...... با صدای بلند هق هق کن و هرچه می خواهی هیاهو به راه بینداز ، زیرا کودکان به این شیوه می گریند و آنها سریعترین راه به آرامش رساندن دل را می دانند .
هرگز توجه کرده ای که کودکان چگونه از گریه باز می ایستند ؟ حتماً چیزی حواس آنها را از گریه پرت کرده و آنها را به ماجراجویی بعدی فراخوانده است . گریه کودکان خیلی زود تمام می شود .
و برای تو نیز بدین گونه خواهد بود . اما فقط اگر می توانی مثل بچه ها گریه کنی ، دست به این کار بزن .
پائولو کوئیلیو - مکتوب اول





|



Saturday, February 04, 2006

٭
تا گل غربت نرویاند بهار از خاک جانم
با خزانت نیز خواهم ساخت خاک بی خزانم
گرچه خشتی از ترا حتی به رویا هم ندارم
زیر سقف آشنائیها میخواهم بمانم
بی گمان زیباست آزادی ولی من چون قناری
دوست دارم در قفس باشم که زیباتر بخوانم
در همین ویرانه خواهم ماند و از خاک سیاهش
شعرهایم را به آبیهای دنیا میرسانم
گر تو مجذوب کجاآباد دنیائی ، من اما
جذبه ای دارم که دنیا را به اینجا میکشانم
نیستی شاعر که تا معنای حافظ را بدانی
ورنه بیهوده نمیخواندی به سوی عاقلانم
عقل یا احساس ؟ حق با چیست ؟ پیش از رفتن ای خوب
کاش میشد این حقیقت را بدانی یا بدانم
محمد علی بهمنی





|

٭
خوب . پرونده هسته ای ایران هم رفت به شورای امنیت . حالا باید منتظر مسائل بعدی باشیم . امروز حالم خوب نبود . نمیدونم . يه حس غريبی داشتم . شايد يه جور احساس پوچی .
از شركت كه بيرون اومدم و پياده راه افتادم ، همش يه سئوال توی سرم تكرار ميشد كه چرا ؟ چرا ؟
خيابون رو نگاه ميكردم ، ديوارهارو نگاه ميكردم ، آدمهارو نگاه ميكردم و چشمم به تیتر روزنامه ها که افتاد دیگه اشکهام سرازیر شد .
با خودم ميگفتم متأسفم
برای گذشته ای كه نابود شد ،
برای حالی كه از بين ميره ،
برای آينده ای كه سرنوشتش معلوم نیست و از بين برده ميشه متأسفم .
شایدم من زیادی حساسم . یعنی اشتباه فکر میکنم ؟ چی بگم ...





|



Wednesday, February 01, 2006

٭
هوا سرده :(
***
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیاورد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید ، نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کس یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
نفس کز گرمگاه سینه می آید برون ، ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاینست ، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک ؟
مسیحای جوانمرد من ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سردست .... آی .....
منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم
منم من ، سنگ تیپاخورده رنجور
منم ، دشنام پست آفرینش ، نغمه ناجور
نه از رومم ، نه از زنگم ،
همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در ، بگشای ، دلتنگم
حریفا ! میزبانا ! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج میلرزد
تگرگی نیست ، مرگی نیست
صدائی گر شنیدی ، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را کنار جام بگزارم
چه میگوئی که بیگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟
فریبت می دهد ، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
حریفا ! گوش سیلی برده است این ، یادگار سیلی سرد زمستان ست
و قندیل سپهر تنگ میدان ، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود ، پنهان ست
حریفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز یکسان ست
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر ، درها بسته ، سرها در گریبان ، دستها پنهان
نفسها ابر ، دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلورآجین
زمین دلمرده ، سقف آسمان کوتاه
غبارآلوده مهر و ماه
زمستان ست .
مهدی اخوان ثالث





|



Home