:: Forbidden Notebook :: دفترچه ممنوع ::
دفترچه ممنوع




Saturday, January 14, 2006

٭
دير زمانی است روی شاخه اين بيد
مرغی بنشسته کو به رنگ معماست
نيست هم آهنگ او صدايی ، رنگی
چون من در اين ديار ، تنها ، تنهاست
گر چه درونش هميشه پر ز هياهوست
مانده بر اين پرده ليک صورت خاموش
روزی اگر بشکند سکوت پر از حرف
بام و در اين سرای می رود از هوش
راه فرو بسته گر چه مرغ به آوا
قالب خاموش او صدايی گوياست
می گذرد لحظه ها به چشمش بيدار
پيکر او ليک سايه ـ روشن رؤياست
رسته ز بالا و پست بال و پر او
زندگی دور مانده : موج سرابی
سايه اش افسرده بر درازی ديوار
پرده ديوار و سايه : پرده خوابی
خيره نگاهش به طرح های خيالی
آنچه در آن چشم هاست نقش هوس نيست
دارد خاموشی اش چو با من پيوند
چشم نهانش به راه صحبت کس نيست
ره به درون می برد حکايت اين مرغ
آنچه نيايد به دل ، خيال فريب است
دارد با شهرهای گمشده پيوند
مرغ معما در اين ديار غريب است
سهراب سپهری





|



Comments: Post a Comment

Home