دفترچه ممنوع |
Tuesday, July 12, 2005
٭ ممنونم از همه دوستهای عزیزی که مدام حال دختردائیم رو میپرسن . روز یکشنبه بیمارستان بودم . هنوز توی آی سی یو هستش . گاهی چشمهاشو باز میکرد ولی فقط به سقف خیره میشد و چشمها هیچ حرکتی نداشت . چند بار هم سرفه زد . خیلی خوشحال شده بودیم چون به هرحال هرکدوم از اینها نشونه فعالیت دوباره مغز بود . امروز هم با دخترش تماس داشتم . گفت دیروز که رفته بودم ببینمش ، بهم اجازه دادن برم توی آی سی یو و چند دقیقه ای پیشش باشم . میگفت چشمهاشو باز کرده و سیاهی چشمش بطور نامحسوس حرکت داشته . بهش گفتم مامان توروخدا اگه صدای منو میشنوی چشمهاتو باز و بسته کن . که اینکارو کرده . باز گفته شاید اشتباه میکنم . دوباره گفته مامان توروخدا اگه صدامو میشنوی یه بار دیگه پلک بزن که باز اینکارو کرده . بعد که با دکترش تماس گرفتن گفته حالش تا حدی رو به بهبودیه و اگه اینطور پیش بره و هوشیاریش رو بدست بیاره منتقلش میکنم توی بخش . خیلی خیلی خوشحال شدم . معجزه اینه . یه معجزه واقعی که یه مرده دوباره زندگیشو بدست بیاره . خدای خوبم ممنونم ازت . یه تشکر مخصوص هم از همه دوستانی که توی این مدت دعا کردن و نگران بودن . ممنون از همگی . نوشته شده در ساعت 20:37 توسط دريا جون |
Comments:
Post a Comment
|