:: Forbidden Notebook :: دفترچه ممنوع ::
دفترچه ممنوع




Sunday, July 31, 2005

٭

چه جالب . انگار ديگه ميشه اينجا براحتي عكس گذاشت . اينو واسه تست گذاشتم ببينم چطور ميشه . تقديم به همه دوستهاي گل كه توي اين مدت به من لطف داشتن و اينجا سرزدن :)





|



Saturday, July 30, 2005


٭
دوباره سلام .
راستش كامپيوتر، داشتن و نداشتنش كلي دردسره . اين چند وقته كامپيوترم خراب بود . حسابي ويروسي شده بود و ويندوز به هم ريخته بود . هيچ كاري نميتونستم انجام بدم . چون تا حالا ويندوز نصب نكرده بودم و از طرفي ميترسيدم بعضي برنامه هامو از دست بدم يه آشنا زحمت كشيد و اينكارو برام انجام داد . در حال حاضر كار ميكنه اما بعضي برنامه هارو دوباره دارم روش نصب ميكنم . فكر كنم فونت اينجا هم عوض شده باشه . يعني حرف ( ي ) نقطه دار شده . بايد يه فكري هم واسه اين بكنم چون هيچ اين فونتو دوست ندارم .





|



Sunday, July 24, 2005


٭
خوب دوباره سلام .
مامان اومدن و مهمونیها کم کم داره تموم میشه . جغله هم رفت .
زندگی داره روال عادی خودشو از سر میگیره فقط مونده یه موضوع که اونهم دختردائیمه . همچنان همون وضعیت رو داره .
خدایا ! میشه یه گوشه چشمت رو اینطرف بندازی ؟ صلاحت هست ؟ میشه ؟





|



Saturday, July 16, 2005


٭
مامان آخر این هفته برمیگردن . فردا شب هم داداشم اینها میان . چند روزی پیشمون هستن . جغل خان هم تشریف میارن . دیگه مهلت نمیده آنلاین بشم . به همین دلیل چندروز نمیتونم اینجارو آپدیت کنم .
راستی هنوز التماس دعا دارم ها . مرسی :)





|



Thursday, July 14, 2005

٭
از قديم گفتن آدمی رو كه خوابه ميشه بيدار كرد اما بیدار کردن كسی كه خودشو به خواب زده خیلی مشکله .





|



Tuesday, July 12, 2005


٭
ممنونم از همه دوستهای عزیزی که مدام حال دختردائیم رو میپرسن . روز یکشنبه بیمارستان بودم . هنوز توی آی سی یو هستش . گاهی چشمهاشو باز میکرد ولی فقط به سقف خیره میشد و چشمها هیچ حرکتی نداشت . چند بار هم سرفه زد . خیلی خوشحال شده بودیم چون به هرحال هرکدوم از اینها نشونه فعالیت دوباره مغز بود . امروز هم با دخترش تماس داشتم . گفت دیروز که رفته بودم ببینمش ، بهم اجازه دادن برم توی آی سی یو و چند دقیقه ای پیشش باشم . میگفت چشمهاشو باز کرده و سیاهی چشمش بطور نامحسوس حرکت داشته . بهش گفتم مامان توروخدا اگه صدای منو میشنوی چشمهاتو باز و بسته کن . که اینکارو کرده . باز گفته شاید اشتباه میکنم . دوباره گفته مامان توروخدا اگه صدامو میشنوی یه بار دیگه پلک بزن که باز اینکارو کرده . بعد که با دکترش تماس گرفتن گفته حالش تا حدی رو به بهبودیه و اگه اینطور پیش بره و هوشیاریش رو بدست بیاره منتقلش میکنم توی بخش . خیلی خیلی خوشحال شدم . معجزه اینه . یه معجزه واقعی که یه مرده دوباره زندگیشو بدست بیاره . خدای خوبم ممنونم ازت . یه تشکر مخصوص هم از همه دوستانی که توی این مدت دعا کردن و نگران بودن . ممنون از همگی .





|



Monday, July 11, 2005


٭
گاهی میان مردم
در ازدحام شهر
غیر از تو
هرچه هست را فراموش میکنم
فریدون مشیری





|

٭
دوست دارين زندگيتون به عقب برگرده ؟ چقدر ؟ چند روز ؟ چند ماه ؟ چند سال ؟
هرچند ميدونم زندگی دكمه بازگشت نداره ولی وقتی فكرشو ميكنم ميبينم زياد دوست ندارم زندگيم به عقب برگرده . به همين روال بگذره بهتره تا دوباره به عقب برگردم . اما اينو مطمئنم اگه دوباره دنيا بيام ميدونم چيكار بايد بكنم .





|



Saturday, July 09, 2005

٭
مامان آخر هفته پیش رفتن مکه . مهمونیها هم تموم شد . من موندم و بابا تا هفته آینده که مامان برگردن و مهمونیها دوباره شروع بشه .
ولی جای مامان گلی حسابی خالیه :(





|



Saturday, July 02, 2005

٭
مامان آخر این هفته میرن حج عمره . از حالا دلم براشون تنگ شده . حسابی هم سرمون شلوغه . ممکنه چند روزی نتونم آنلاین بشم .





|



Friday, July 01, 2005

٭
زندگی رسم خوشایندی ست
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ
پرشی دارد اندازه عشق
رندگی چیزی نیست
که لب طاقچه ی عادت
از یاد من و تو برود
سهراب سپهری





|

٭
امروز برای ملاقات دختردائیم به بیمارستان رفتم . چون توی ICU بستریه فقط میشه از پشت شیشه دیدش . اما بعد از تمام شدن ساعت ملاقات اجازه گرفتم و یکی دو دقیقه رفتم و دیدمش . هنوز همونطور بیهوش روی تخت خوابیده بود . باهاش یه کم حرف زدم . گفتم خودخواه نباش . میدونم اونور دنیای قشنگتریه ولی اینطرف کلی آدم منتظرن که تو برگردی . پس بخاطر اونها برگرد .
نمیدونم چرا یه چیزی ته دلم میگه بزودی میاد ، بزودی ...





|



Home