دفترچه ممنوع |
Wednesday, June 29, 2005
٭ خوشتر از شبهای مهتاب بهار عالمی دیگر کجا دارد خدا ؟ عالم عشق و امید و آرزوست عالم تنهائی و اندیشه ها فریدون مشیری نوشته شده در ساعت 21:24 توسط دريا جون |
٭ هنوز تغییری در حال دختردائیم بوجود نیومده . همونطوره که بود . با چند نفر هم صحبت کردم . با توجه به شرایطش فقط میگن امیدتون بخدا باشه . منهم امیدوارم چون میدونم غیر ممکنه تنها برای کسانی ست که ناامیدند. همینجا هم از همه دوستهای عزیزی که باهام همدردی کردن ممنونم . مرسی از همه کامنتها ، آفلاینها و ای میلها . دعا نوشته شده در ساعت 21:10 توسط دريا جون | Monday, June 27, 2005
٭ هيچوقت نخواستم ناراحتيمو به كسی انتقال بدم . هيچوقت نخواستم غمهام باری باشه روی دوش ديگران . سعی كردم بيشتر سنگ صبور باشم و با كوچكترين كار كه گوش كردن به درددلهای ديگرانه يه كمی از درداشون كم كنم . نميدونم چقدر توی اين راه موفق بودم ولی نهايت تلاشم هميشه همين بوده . نميخواستم اينجارو دوباره تبديل به غمنامه كنم . به سختی خودمو كنترل كردم توی اين چند روز چيزی در اينمورد ننويسم ولی ديگه مجبور شدم چون خيلی محتاج دعای همگی هستم . دختردائیم از روز جمعه توی بيمارستانه . بخاطر فشار خون بالا ، يه لخته خون توی مغزش بوجود میاد و به حالت کما میره كه با عمل انگار از بين بردنش . دكترها ميگن ما تلاش خودمونو كرديم . ديگه توكل بخدا براش دعا كنين . اولش حالتی داشت مثل مرگ مغزی اما الان در همون حالت كما ، حركت داره . لبهاش تكون ميخوره . دستهاش و شونه شو تكون ميده . فكر ميكنم نشونه های خوبی باشه . ولی دكترها چيز ديگه ای ميگن . خدا كنه هرچه زودتر به هوش بياد و خوب بشه . شوهر و بچه هاش دارن ديوونه ميشن . ما كه حسابی به هم ريختيم وای به حال اين طفلكها . خدايا ! ازت ميخوام همه مريضهارو شفا بدی . دختردائی منو هم نه بخاطر كسی ، فقط بخاطر آرزوهاش شفا بده . آمين . براش دعا كنين . نوشته شده در ساعت 21:19 توسط دريا جون | Sunday, June 26, 2005
٭ هر کجا هستم ، باشم آسمان مال من است پنجره ، فکر ، زمین ، عشق ، هوا مال من است چه اهمیت دارد گاه اگر میرویند قارچهای غربت سهراب سپهری نوشته شده در ساعت 22:21 توسط دريا جون |
٭ عاشقم . نمیتونم بگم از کی ولی میدونم خيلی وقته اين عشق توی وجودم ريشه زده . ميدونم كه خبر داره ولی دلم ميخواد خودم بهش بگم . يه وقتها پيش خودم كلی جمله ميگم و تمرين ميكنم اما تا ميخوام بهش بگم همه چی يادم ميره . يادم ميره چی ميخواستم بگم يا چی بايد بگم . تنها چيزی كه يادم ميمونه همينه كه بهش بگم : خداجونم دوستت دارم . ميدونم با اینکه خیلی وقتها فراموشت میکنم ، تنهام نميذاری . ميدونم هميشه و همه جا با منی . ميدونم كه از دلم خبر داری . برای همينه كه دوستت دارم . نوشته شده در ساعت 21:54 توسط دريا جون | Saturday, June 25, 2005
٭ دویدیم و دویدیم ، هیچ جا رامون ندادن گفتن که توی جاده ، دونده ها زیادن دویدیم و دویدیم ، فایده نداشت دویدن به همه چی رسیدیم ، به جز خود رسیدن دویدیم و دویدیم ، اسفندی دود نکردن گفتن فقط زیر لب ، کاش دیگه برنگردن ، کاش دیگه برنگردن چه روزای قشنگی ، عشقو نفس کشیدیم روی گلای قالی ، با خنده دست کشیدیم تو سایه روشن عشق ، شب و ستاره کاشتیم به جز تقدس نور ، چیزی رو دوست نداشتیم پاییز عاشقیمون ، غرق ترانه ها بود هوای پاک و شرجیش ، دور از بهانه ها بود تو گرگ و میش تردید ، گلایه رو ندیدیم به خاطر رسیدن ، دویدیم و دویدیم ، دویدیم و دویدیم دویدیم و دویدیم ، سیبا رسیده بودن سه فصل آزگار بود ، همه دویده بودن دویدیم و دویدیم ، تا رسیدیم به دیوار اونور دیوارم باز ، خوردیم به خط تکرار دویدیم و دویدیم ، قصه زندگی بود که واسه اون دویدن ، فقط دیوونگی بود پس کوچه های غربت ، محو چشای گل شد دست من و نگاهت ، واسه سپیده پل شد هر روز غروب که میشد ، وقت قرارمون بود روزی که گل میدادیم ، فصل بهارمون بود ثانیه ها گذشتن ، ترانه ها چکیدن اهالی روزگار ، دیگه مارو ندیدن یه پرده حریرو ، رو بختمون کشیدیم طبق یه سنت زرد ، دویدیم و دویدیم ، دویدیم و دویدیم نوشته شده در ساعت 21:21 توسط دريا جون | Thursday, June 23, 2005 Wednesday, June 22, 2005
٭ دوست عزيزی لطف كردن وبلاگ رو خوندن و كامنت گذاشتن كه : شما قشر مرفح!!! بی درد عجب عالمی داريد . بنظرم كامنت جالبی بود و نتونستم كه جواب ندم . البته ايشون آدرس ای ميلی نداشتن كه براشون ای ميل بفرستم ولی جواب رو اينجا مينويسم شايد نظر يه عده ديگه از دوستان هم باشه و از اين طريق جوابشون رو بگيرن . پیشاپیش از اینکه یه کم طولانی میشه معذرت میخوام . اول اينكه احسان عزيز مرفح به اين شكل اشتباهه و عبارت مرفه درسته . شرمنده ها . همه ميدونن من كمی تا قسمتی ملا لغتی هستم و نسبت به تصحیح لغات حساسم . به بزرگواری خودت ببخش . دوم اينكه شما از كجا تشخيص داديد كه بنده جزو قشر مرفه بی درد هستم ؟ من چند بار توی وبلاگم توضيح دادم كه اينجا به جز اينكه شعر ، داستان ، آهنگ و … مينويسم شامل خاطرات روزانه زندگيم هم ميشه . اما نه بصورتی كه توی يه اتاقك شيشه ای زندگی كنم و همه ، از همه مسائل زندگيم با خبر باشن يا واضحتر اينكه زندگيمو پشت ويترين شيشه ای گذاشته باشم . نه . من شيشه های اين اتاقك رو مات كردم كه فقط هاله ای از اون مشخص باشه . حالا اينكه گفتم كادو گرفتم نشانه مرفه بی درد بودنه ؟ خوب هركسی در طول زندگيش يه چيزائی بعنوان هديه ميگيره . از يه سلام ، یه لبخند ، یه شاخه گل يا كتاب گرفته تا هدايای گرونتر . اينكه دليل نميشه . اينكه مينويسم MP3 Player دارم معنيش اينه كه مرفه بی دردم ؟ اگه توجه كرده باشی اينروزها خيليهارو ميبينی كه يه گوشی توی گوششونه . ميدونی نظر من در اينمورد چيه ؟ اين به معنی بی درد بودن نيست بلكه ساعتی جدا شدن و بريدن از دردها و سختيهای روزمره و خروج از شلوغی و هياهوی اعصاب خرد كن زندگی ماشينيه البته با كمك يه وسيله كوچيك و تا حدی ارزون . اينكه آهنگی رو كه دوست دارم اينجا ميذارم تا بقيه هم استفاده كنند به معنای اینه که مرفه بی دردم ؟ توی اين دوره زمونه به خونه هر قشری كه سر بزنی يه ست CD Player و ست ضبط صوت و چندين سی دی و كاست هست ( گذشته از ماهواره و كامپيوتر و … ) . حالا اگه منهم آهنگی رو معرفی كنم به هيچ جای دنيا برنميخوره . پس اينهم دليل نشد . اينكه می نويسم غذا از بيرون سفارش دادم يعنی مرفه بی دردم ؟ اين رو هم فكر نميكنم . به هرحال پيش مياد كه يه روزی حالا به هر دليلی نتونی از خونه غذا بياری و مجبور بشی از بيرون تهيه كنی . شايد اين غذا مفصل باشه شايد هم مختصر بطور مثال در حد يه چيپس و ماست . پس اينهم دليل بی دردی نيست . ببين دوست من ، نميگم كه زندگيم پر از درد و رنج و مصيبته اما زندگی هر كسی مشكلات و سختيهای خودشو داره . ولی همينكه سلامت هستم خداوند رو بارها و بارها شكر ميكنم . بعدش ، من اينجارو مينويسم و دوستان زيادی هم ميخونن . اگه قرار باشه همه ش از بدبختی و بيچارگی و مصيبت و غم و درد و اين چيزها بنويسم كه نميشه كه . چه فايده ای به حال ديگران داره و چه نفعی به حال خودم ؟ اگر هم توی زندگی دردی نداشته باشم اما بدون با درد و رنج مردم ناآشنا نیستم . من همين حالا هم با تمام اين چيزها كه مينويسم برام كامنت ميذارن كه وبلاگت پر از غم و ناراحتيه و شاد باش و از اين حرفها ( قابل توجه دوست عزيز آقای عباسی ) وای به حال اينكه بخوام از مشكلات بنويسم . ديگه همين چندنفری هم كه اينجارو ميخونن طرفش نميان . اما دوست خوب ، من اون مرفه بی دردی كه شما فكر كردين نيستم . بقول اخوان ثالث : هر كه خود داند و خدای دلش كه چه درديست در كجای دلش به هرحال ممنونم از اينكه وقت گذاشتی و وبلاگ رو خوندی و تشكر از اينكه زحمت كشيدی و كامنت گذاشتی . ببخشيد كه پرحرفی كردم . برای تو و تمامی دوستای ديگه آرزوی سلامتی و موفقيت دارم . نوشته شده در ساعت 22:15 توسط دريا جون | Monday, June 20, 2005
٭ دوست دارم یه چیزائی بگم . خیلی چیزها . حرفهائی که مربوط به اینروزهاست . اما ... هیچی نمیگم فقط یه جمله از سهراب : بد نگوئیم به مهتاب اگر تب داریم . نوشته شده در ساعت 21:18 توسط دريا جون | Sunday, June 19, 2005
٭ از اواخر هفته پيش يه كاری رو شروع كردم و اميدوارم خسته نشم و بتونم حالا حالاها ادامه ش بدم . مسیر شركت تا خونه رو كه حدود 2 ساعت طول ميكشه پياده طی میکنم . جالب اينجاست وقتی بخونه ميرسم نه تنها احساس خستگی نميكنم بلكه خيلی سرحال و با نشاط هستم . البته اينو هم بگم MP3 Player عزيزم هم كمك و هم همراه خوبيه برام و ميدونم كه منبع انرژی و سرحاليم وجود اونه و با وجود اونه که میتونم اینهمه راه رو با هدفون توی گوش و جدا از شلوغی و هیاهوی اطرافم پیاده برم . امروز یکی از آهنگهائی که توش کپی کردم و خیلی هم دوستش دارم یعنی No Face, No Name, No Number از Mothern Talking توی این پیاده روی کلی بهم انرژی مثبت داد . حیف خود آهنگ رو پیدا نکردم فقط شعرشو تونستم پیدا کنم که اینجا مینویسم . اگه آهنگشو روی نت سراغ دارین یه آدرس به من بدین که ممنون میشم :) No Face No Name No Number Love is like the ocean, burning in devotion نوشته شده در ساعت 21:11 توسط دريا جون | Thursday, June 16, 2005
٭ تموم شدن يه ماجرا سخته اما نه به اندازه اينكه آدمو بی گناه محكوم كنن . تحمل اينكه آدم بدونه مقصر نیست ، بدونه سوء تفاهم شده ، بدونه گناهی نداره اما بهش تهمت بزنن ، مقصر جلوه ش بدن و براش حكم صادر كنن خيلی مشکله . نوشته شده در ساعت 22:04 توسط دريا جون | Wednesday, June 15, 2005
٭ امروز واسه نهارم زنگ زدم رستوران سفارش غذا بدم . به مسئول سفارش ميگم ببخشيد اگه امكانش هست نوشابه 7UP باشه . ميگه خانم شرمنده فقط نوشابه مشكی داريم Cola . گفتم خوب پس خداروشكر عزاداريه . خنديد و گفت ای بابا خانوم مشكی رنگ عشقه . كی گفته رنگ غم سياهه رنگ خوش سفيدی ؟ خنده م گرفته بود ولی موندم چي جوابشو بدم . تشكر كردم و تلفن رو قطع كردم . اما جالب اينجا بود وقتی غذارو آوردن كارت يه پيتزا و يه سالاد مجانی اما سرو در رستوران ضميمه صورتحساب بود . اين ديگه شد سوژه برامون و تا آخر وقت كلی با دوستام خنديديم . دنيائی شده بخدا :)) نمیدونم اگه رضا صادقی اینو نمیخوند جواب من چی بود ؟ نوشته شده در ساعت 21:34 توسط دريا جون | Tuesday, June 14, 2005
٭ چقدر خوبه که آدم مدتی بعد از تولدش باز کادو بگیره . یه MP3 Player کادو گرفتم که خیلی به دردم میخوره . چند تا از آهنگهایی که دوست دارم رو توش Save کردم و در راه رفت و برگشت شرکت هدفونش رو توی گوشم میذارم و از همه هیاهوی شهر جدا میشم . یکی از آهنگهائی که گوش میدم اینه نوشته شده در ساعت 21:15 توسط دريا جون | Friday, June 10, 2005
٭ در طول زندگی با آدمهای مختلفی برخورد ميكنيم و با خيليها آشنا ميشيم . همه جوره . با اخلاقها و رفتارهای متفاوت . بعضيها دوست داشتنی هستن و بعضی ها هم غير قابل تحمل و طبيعيه كه همه اينها ردپاهائی از خودشون توی زندگی ما جا ميذارن . اما از چند گروه آدمها باید دوری کرد . اولين دسته دروغگوها هستن كه از نظر من بدترين و منفورترين آدمهای روی زمين به حساب ميان . بعد آدمهای نون به نرخ روز خور ، اونها كه با تغيير شرايط ، رفتار و حرفهاشون فرق ميكنه . آدمهای بوقلمون صفت كه هر لحظه يه رنگن . آدمهای رياكار كه برای رسيدن به هدفشون دست به هر كاری ميزنن . آدمهای محافظه كار كه برای هر حرف و رفتارشون برنامه ريزی ميكنن تا مبادا بعدها به ضررشون تموم بشه . آدمهای چند چهره . اونها كه در هر زمان يه شخصيت خودشون رو نشون ميدن . آدمهائی كه به بقيه به چشم سرگرمی و بازيچه نگاه ميكنن و اونهارو فقط برای پركردن اوقات تنهائيشون ميخوان . آدمهای موذی و مزور كه از ديگران بعنوان نردبان ترقی خودشون استفاده ميكنن . همین :) به خاطر نخودسیاه آدمهای حسود و خبرچین و خاله زنک رو هم اضافه میکنم . خوب شد ؟ نوشته شده در ساعت 21:17 توسط دريا جون | Wednesday, June 08, 2005
٭ پیروزی تیم ملی فوتبال ایران بر بحرین و راهیابی این تیم به جام جهانی رو به همه ایرانیهای عزیز تبریک میگم . مسابقه قشنگی بود و بچه ها بارها موقعیت گل داشتن که با یه تک گل پیروزیشون رو مستحکم کردن . بعد از بازی کلی گریه کردم . اما این اشکها ، اشک شوق بود . شادی برای افتخار آفرینی بچه های تیم ملی و تمام ایرانیان . خوشحالی برای برافراشته شدن پرچم ایران و زنده شدن دوباره نام ایران در سراسر دنیا . وای که چقدر حرکت پرچمهای سه رنگ ایران تو دست مردم قشنگ بود . حالا هم همه توی خیابونها هستن و این پیروزی رو جشن گرفتن . چند منطقه از تهران مراسم آتیش بازیه . صدای بوق ماشینها و فریادهای شادی مردم قطع نمیشه . خدایا! این شادیها رو از ملت نجیب ایران نگیر . نوشته شده در ساعت 21:31 توسط دريا جون | Tuesday, June 07, 2005
٭ فردا شب ، استادیوم آزادی ، فوتبال بین ایران و بحرین . ایران فقط یک امتیاز میخواد که به جام جهانی راه پیدا کنه . با توجه به اینکه بازی در ایران برگزار میشه ، بطور قطع بیشتر از یک امتیاز میگیره و اما بعد از بازی قراره ملت ایران یه جشن حسابی داشته باشن . شاید با شکوهتر از جشنی که بعد از پیروزی بر استرالیا داشتن . عجب شبی خواهد بود فردا شب . شب افتخار و سربلندی برای نام ایران و ایرانی . نوشته شده در ساعت 22:05 توسط دريا جون |
|