دفترچه ممنوع |
Tuesday, May 03, 2005
٭ با سرعت انگشتانش را روی دكمهها فشار میداد و حروف به سرعت به هم می چسبيدند و روی صفحه حك می شدند . «از همان روزی كه تو را ديدم فهميدم كه تو با همه فرق داری. تو مثل دخترهای ديگر نبودی و نيستی. و شايد برای همين است كه من عاشقت شدم و دوست دارم بدانی كه تو اولين و آخرين عشق من هستی, برای هميشه .» فكر كرد همين قدر كافيه . بيشتر از اين ممكن است مصنوعی بشود. حالا فقط بايد برای چهارتايی شون ميل می زد و منتظر جواب می ماند . از نشریه الکترونیک موازی نوشته شده در ساعت 21:35 توسط دريا جون |
Comments:
Post a Comment
|