:: Forbidden Notebook :: دفترچه ممنوع ::
دفترچه ممنوع




Tuesday, May 03, 2005

٭
با سرعت انگشتانش را روی دكمه‌ها فشار می‌داد و حروف به سرعت به هم می ‌چسبيدند و روی صفحه حك می ‌شدند .
«از همان روزی كه تو را ديدم فهميدم كه تو با همه فرق داری. تو مثل دخترهای ديگر نبودی و نيستی. و شايد برای همين است كه من عاشقت شدم و دوست دارم بدانی كه تو اولين و آخرين عشق من هستی, برای هميشه .»
فكر كرد همين ‌قدر كافيه . بيشتر از اين ممكن است مصنوعی بشود. حالا فقط بايد برای چهارتايی ‌شون ميل می ‌زد و منتظر جواب می ‌ماند .
از نشریه الکترونیک موازی





|



Comments: Post a Comment

Home