:: Forbidden Notebook :: دفترچه ممنوع ::
دفترچه ممنوع




Thursday, April 21, 2005

٭
گاهی وقتها آدم دلش ميخواد يه دوست همدل و يكرنگ داشته باشه . يه دوست واقعی نه از اونها كه امروز خودشون رو دوست نشون ميدن و بعد تحت شرايطی همه چی يادشون ميره . نه . اونطور دوستی منظورم نیست . يه دوستی كه بتونی ساعتها روبروش بشينی و براش حرف بزنی و اونهم با دل و جون گوش بده و بعد كه حرفهات و درددلت تموم شد باهات همدردی كنه و راهنمات باشه . اينطور دوستها اينروزها كم پيدا ميشه و ميتونم بگم اصلاَ پيدا نميشه . توی اين زمونه هر كسی مشكلات خودشو داره و از پس اونها بربياد كلی هنر كرده .
اما من مدتهاست يه دوست خوب و قابل اعتماد پيدا كردم . دوست من نوشتنه . روزگارهای گذشته با قلم و کاغذ و حالا کامپیوتر . دورترها هرچی که میخواستم روی یه کاغذ مینوشتم و حالا روزائی كه دلم ميخواد حرف بزنم و گوش شنوائی نیست ‏, يه فايل توی Word باز ميكنم و مينويسم . هرچی كه دلم ميخواد . هر حرفی كه ميخوام بگم . با هر لحنی . يه وقتها غمگين و با گريه و زاری ، يه وقتها شاد و خندون و بعضی وقتها عصبانی و با جيغ و داد . نوشتن يه جور تسكين شده برام . مينويسم . مينويسم . مينويسم و بعد همه رو پاك ميكنم . اونوقته كه احساس ميكنم حالم بهتره . اما اين دوست فقط يه ايراد داره كه اگه مشكلی باشه نميتونه راهنمائی كنه وگرنه شنوائيش حرف نداره .
شما هم اگه خواستين امتحان كنين ها . ضرر نداره .





|



Comments: Post a Comment

Home