دفترچه ممنوع |
Tuesday, April 19, 2005
٭ چه ام ؟ رويايی از نابوده ای ، آواره گرد يك شب هذيان ؟ كه ام در خواب می بيند ؟ منم در خواب او ، يا او جمالش را شكسته در شكنج بيقرار موج ، دمی بر آب می بيند ؟ كجا بودم ؟ كه ام بر گردن آزاد به مهری كه نمی بينم ، به كينی كه نمی خواهم ، شبی از رشته های ياد ، ناگاهان كمند انداخت ؟ مرا بی رنگ من ، بی بوی من ، بی انتظار من ، به زندان بلور بسته رويا به بند انداخت ؟ بگو ای خوش به رويايی ، تو خود را می فريبی با خيال خود ، در اين تنهايی پر انتظار خالی از معشوق ، خوشی با خط و خال خود نه ما رويای بی خوابيم ، نه ما موجی رها از باد ، تو خود خوابی و رويايی ، تو خود بادی ، تو خود موجی و دریایی . محمود كيانوش نوشته شده در ساعت 21:59 توسط دريا جون |
Comments:
Post a Comment
|