دفترچه ممنوع |
Friday, April 01, 2005
٭ امشب میخوام تصمیمی رو که مدتها بود گرفته بودم اینجا بگم . امشب آخرین شب ارتباط من با این دنیای مجازیه . فکر میکنم دیگه کافیه . مدتها بود که این تصمیم رو گرفته بودم . قطع ارتباط با دنیای اینترنت و امشب این تصمیم رو اجرا میکنم . فقط میخواستم تشکر کنم از تمام دوستانی که منو راهنمائی کردن ، کمک کردن و با من همدل بودن . تمام دوستانی که اینجا سر میزدن و وبلاگو میخوندن . مرسی از همه . برای همه تون سلامتی ، شادی و موفقیت آرزو دارم و از همه میخوام اگه رنجش یا دلخوری از من دارن ، به بزرگی خودشون ببخشن . برای بستن این دفتر شعرهائی که خودم گفته بودم رو دوباره اینجا مینویسم و با همه خداحافظی میکنم . دوستان خوب ، خدانگهدار همگی . *** دلم میخواد برم سفر ، یه جای دور ، بی خبر جائیكه فقط خودم باشم ، نه با رفیق و همسفر دلم میخواد یه جا برم ، كه هیچكی پیدام نكنه یه چند روزی تنها باشم ، هیچكی تماشام نكنه دلم میخواد یه جا برم كه كوه باشه ، جنگل و تاك دریای آبی باشه و ساحل خوب و شن پاك هر چی شكایت كه دارم ، برای دریا رو كنم موجهای پاك و نازشو ، با همه حسم بو كنم موهامو بسپرم به اون ، نسیم نرم دریائی برم به دنیای ديگه ، عالم گرم رویائی بهش بگم دریا منم ، مثل دلت دریا دلم اما نمیدونم چرا ، اینروزا توی مشكلم مشكل من دلم شده ، اين دل بیقرار من دلی كه آروم نداره ، دل پر از شرار من دریا کمک کن که دلم ، آروم باشه نه بیقرار نه از همه دور بشه و فقط باشه فکر فرار دریا کمک کن بتونم دریادلی پیشه کنم تو دل هر کی عاشقه مثل یه گل ریشه کنم خوب میدونم دریا به من شور میده ، امید میده ، سنگ صبور میشه برام ، به این دلم نوید میده نوید روزای خوب و شاد و قشنگ و خواستنی خدا کنه دریا برام ، همیشه باشه موندنی ****** دیگه از فردا نمیگم ، دیگه از بارون و از دریا نمیگم دیگه از عشق ، دیگه از مجنون آواره توی صحرا نمیگم دیگه از صداقت و مهر و وفا و بی وفائی دیگه از شبهای بی مهتاب و بی رویا نمیگم وقتی که یه قطره دریا دیگه نیست تو دل هیچکی دیگه از این دل دریائی ، دیگه از آبی دریا نمیگم دیگه از جنگل و کوه و برف و سرما دیگه از کویر و از آتیش و از گرما نمیگم وقتی حرفی از محبت ، دیگه نیست تو دل مجنون دیگه از پاکی و از مهر و تپشهای دل لیلا نمیگم دیگه از آسمون آبی و ابرای سپیدش دیگه از دلشوره ماهیهای دریا نمیگم تو میگی عاشق نبودی ، همه حرفات رو هوا بود وقتی که بی اعتنائی ، دیگه از صفا نمیگم تو میگی از عشقهای دروغی و عشق رو کاغذ دیگه از عشقهای پوشالی و از حرفهای رو هوا نمیگم من همیشه با تو بودم ، با صداقت ، پر یکرنگی ، پر احساس تو میگی اما نبودی ، من به تو حاشا نمیگم تو که دیدی گریه ها و التماسم ، ولی رفتی دیگه از گریه ها و اشکهای بی صدا نمیگم روزگارهای گذشته ، واسه من خواب و خیال شد دیگه از اون غزل و شعر و ترانه ها نمیگم حالا که گذشته ها گم شد و رفتش توی ابرا دیگه از گذشته ها و از غم عشقهای بی فردا نمیگم همه حرفهات یه بهونه ست ، میدونم حرفی نمونده دیگه حرفی از تو و از عاشقانه ها نمیگم دیگه از بارون نمیگم ، دیگه از دریا نمیگم دیگه از شبهای یلدا و بی انتها نمیگم تو منو کردی فراموش ، دیگه نیستی تو به یادم همیشه به یادت هستم ، به خودت اما نمیگم نوشته شده در ساعت 22:03 توسط دريا جون |
Comments:
Post a Comment
|