دفترچه ممنوع |
Saturday, March 05, 2005
٭ چهارشنبه صبح یه مسیر رو تا شرکت پیاده رفتم . توی این مسیر همینطور که فکر میکردم ، این شعر به ذهنم رسید و تا رسیدم شرکت ، تایپش کردم . عصر که اومدم خونه میخواستم شعر رو توی وبلاگ بنویسم دیدم دیسکتی که شعر رو توش Save کرده بودم توی شرکت جا گذاشتم . کل شعر هم یادم نبود که بنویسم . امروز شعر رو تکمیل کردم و حالا مینویسمش . بنظر خودم بد نشده . *** دیگه از فردا نمیگم ، دیگه از بارون و از دریا نمیگم دیگه از عشق ، دیگه از مجنون آواره توی صحرا نمیگم دیگه از صداقت و مهر و وفا و بی وفائی دیگه از شبهای بی مهتاب و بی رویا نمیگم وقتی که یه قطره دریا، دیگه نیست تو دل هیچکی دیگه از این دل دریائی ، دیگه از آبی دریا نمیگم دیگه از جنگل و کوه و برف و سرما دیگه از کویر و از آتیش و از گرما نمیگم وقتی حرفی از محبت ، دیگه نیست تو دل مجنون دیگه از پاکی و از مهر و تپشهای دل لیلا نمیگم دیگه از آسمون آبی و ابرای سپیدش دیگه از دلشوره ماهیهای دریا نمیگم تو میگی عاشق نبودی ، همه حرفات رو هوا بود وقتی که بی اعتنائی ، دیگه از صفا نمیگم تو میگی از عشقهای دروغی و عشق رو کاغذ دیگه از عشقهای پوشالی و از حرفهای رو هوا نمیگم من همیشه با تو بودم ، با صداقت ، پر یکرنگی ، پر احساس تو میگی اما نبودی ، من به تو حاشا نمیگم تو که دیدی گریه ها و التماسم ، ولی رفتی دیگه از گریه ها و اشکهای بی صدا نمیگم روزگارهای گذشته ، واسه من خواب و خیال شد دیگه از اون غزل و شعر و ترانه ها نمیگم حالا که گذشته ها گم شد و رفتش توی ابرا دیگه از گذشته ها و از غم عشقهای بی فردا نمیگم همه حرفهات یه بهونه ست ، میدونم حرفی نمونده دیگه حرفی از تو و از عاشقانه ها نمیگم دیگه از بارون نمیگم ، دیگه از دریا نمیگم دیگه از شبهای یلدا و بی انتها نمیگم تو منو کردی فراموش ، دیگه نیستی تو به یادم همیشه به یادت هستم ، به خودت اما نمیگم دریا نوشته شده در ساعت 21:46 توسط دريا جون |
Comments:
Post a Comment
|