:: Forbidden Notebook :: دفترچه ممنوع ::
دفترچه ممنوع




Saturday, November 27, 2004

٭
امروز روز قشنگی بود . عصر با دوستم از شرکت بیرون اومدیم . بارون که از ظهر نم نم میبارید ، تبدیل شده بود به یه رگبار ملایم . هوای خیلی خوبی هم بود . دوستم گفت با تاکسی بریم . من گفتم نه حیفه هوا به این خوبی . منکه میخوام یه کم قدم بزنم . اون بنده خدا هم به هوای من اومد . تا یه مسیر پیاده رفتیم و از هوا و بارون لذت بردیم ولی کم کم رگبار شدید و هوا هم حسابی سرد شد . خلاصه حدود یکساعت توی بارون شدید مونده بودیم و تاکسی پیدا نمیکردیم . هیچکدوم هم چتر نداشتیم . هرطور بود با 3 تا تاکسی به مقصد رسیدیم . وای که چقدر خندیدیم . مثل موش آب کشیده شده بودیم . از سر و صورت و مو و روسری و لباسمون آب میچکید . قیافه هامون بشدت دیدنی بود . حالا همه اینا یه طرف ، خدا کنه مریض نشم . چون با اون لباسهای خیس و هوای سرد مثل بید میلرزیدم . ولی با وجود همه اینها یه روحیه خوبی پیدا کردم . کاش بارون همچنان بباره :)





|



Comments: Post a Comment

Home